ره آورد خودسازی
کسی که سیرت و نهان خود را اصلاح کند، خدا صورت و ظاهر او را نیکو گرداند، و کسی که برای دین خود کار کند، خدا دنیای او را کفایت فرماید، و کسی که میان خود و خدا را نیکو گرداند، خدا میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد. (حکمت 423)
کسی که سیرت و نهان خود را اصلاح کند، خدا صورت و ظاهر او را نیکو گرداند، و کسی که برای دین خود کار کند، خدا دنیای او را کفایت فرماید، و کسی که میان خود و خدا را نیکو گرداند، خدا میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد. (حکمت 423)
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستی اش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ
رزم آوری بچه های مجتبی نیست
یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاک پای خاک پای مجتبائیم
آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد
آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد
آیا شده در سن وسال کودکی ات
جایی ببینی مادرت افتاده باشد
آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
آیا شده سجاده ات هنگام غارت
دست سپاه و لشگرت افتاده باشد
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کنِ غم های این بی کس، حسین است
علی اکبر لطیفیان
ابری شدم به نیت باران شدن فقط
مور آمدم برای سلیمان شدن فقط
باید ز گوشه چشم تو کاری بزرگ خواست
چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط
باید به شیعه بودن خود افتخار کرد
راضی نمی شوم به مسلمان شدن فقط
دنیای دیگریست اسیری و بردگی
آن هم به دام زلف کریمان شدن فقط
لا یمکن الفرار ز تیر نگاه تو
چاره رسیدن است و قربان شدن فقط
در خانه ی کریم کفایت نمی کند
یک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط
این لطف فاطمه است و عشق است تا ابد
سرمست از نوای حسن جان شدن فقط
فکری برای پر زدن بال من کنید
من را اسیر زلف امام حسن کنید
آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده
بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده
پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش
خون لخته های روی لبت بیشتر شده
یک چشم خواهرت به تو یک چشم بین تشت
تشت مقابلت پر خون جگر شده
از ناله هات زینب تو هل کرده است
گویا که باز واقعه ی پشت در شده
ای وای از مصیبت تابوت و دفن تو
وای از هجوم تیر و تن و چشم تر شده
می گفت با حسین اباالفضل وقت دفن
این تیرها برای تنش دردسر شده
موی سپید و کوچه و تابوت و زهر و تیر
دوران غربت حسن اینگونه سر شده
یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد
یک اتفاق بود که او را شهید کرد
مسعود اصلانی
باید مرا گلیم مسیر نگار کرد
زیر قدوم فاطمیات خاکسار کرد
مهر تو را بهشت بخواهد نمیدهم
در ماجرای عشق نباید قمار کرد
فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست
وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد
من که به دست هیچکسی رو نمیزنم
نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد
هر چند آفریده خدا چهارده کریم
اما یکی از آن همه را سفرهدار کرد
ما را پیاده کرد سر سفره شما
این کشتی حسین که ما را سوار کرد
باید به بازوی حسنیات دخیل بست
ورنه نمیشود که جمل را مهار کرد
خشمت نیاز نیست در آنجا که میشود
با قاسم تو قائله را تار و مار کرد
ارزان تو را فروخت به حرف معاویه
زهری به کام تشنه تو روزهدار کرد
زهری که میشکافت دل سنگ خاره را
در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد
زهرا شنیده بود تنت تیر میخورد
تابوت را برای همین با جدار کرد
لطیفیان
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی با عشق معنی پیدا می کند
باز تعریف دین در هر دوره ای لازم است که به حسب درک و فهم مردم بیان شود، چون روحیات در حال تغییر است، صحنه های زندگی تغییر می کند و خود دین جنبه های بینهایتی دارد که از هر طرفش وارد بشوید به ضرورت دین و فلسفه ی دین از زاویه ای پی میبرید. در اینجا میخواهیم تعریفی که درک و فهمش فقط با تحقق آن برای فرد ممکن میشود ارائه دهیم و از طرفی به نظر، شامل همه ی تعاریف دیگر دین هم میشود. دین برنامه ای از طرف حقیقیترین معشوق هستی است که میگوید لذت اصلی، حقیقی و عمیق خود را بشناس، راه رسیدن به آن را ببین و ضروریات لازم برای رسیدن به معشوق و لذت حقیقی را از من بگیر، بقیهی راه را خود معشوق نشان میدهد. هر چند با تمام وجود قبول دارم تا انسان شمهای از عشق و عاشقی را درک نکرده باشد نمیفهمد که اینها یعنی چه و جز قصههایی و شعرهایی تکراری که در این مورد شنیده بوده چیزی از عشق نمیفهمد ولی شاید بتوان با در نظرگیری عشقهای مجازی(نه عشق حیوانیِ صرف) که خیلی از انسانها در زندگی شاید تجربه کنند حداقل فهمید که عشق در وجود انسان هست ولی وقتی معشوق را اشتباهی بگیرد (یعنی صاحب جمال و کمال محدود و مجازی را معشوق فرض کند) بعد از وصال ناراضی و سرخورده میشود و میفهمد این معشوق خیلی ناقص است و جدای از اینکه فطرت کمالخواه انسان را ارضا نمیکند، شاید بفهمد که آن تمام حقیقت وجودیاش را از کسی گرفته که او تمام وجود است و خود این که موجودی وجودی مستقل داشته باشد و موجودات در وجود نیازمند او باشند شاید بزرگترین عشق را در وجودی که همهی کمالات را در حد بسیار بالایی دارد (یعنی اولیاء الله که توانایی درک عشق به کمال مطلق مستقل بینیاز را دارند) به وجود میآورد. (برای توضیح رابطهی عشق مجازی و حقیقی به متن همراه این مقاله که از استاد مطهریست حتما مراجعه کنید و یا کتاب سوز عشق را بخوانید).
عروس جهان گرچه در حد حسن است ز حد میبرد شیوهی بیوفایی(حافظ)
ولی ما فعلا در حد فهم خود توضیح دهیم که اگر چیزهایی برای انسان محبوب جلوه نمیکرد هدف از این همه فعالیتهای روزانهی ما چه بود؟ منشا همهی کارهای ضروری و غیرضروری انسان حب به ذات خود است. شاید سوال شود که چرا خدا انسان را طوری آفرید که به خودش حب داشته باشد؟ من در حد فهم خودم جواب دهم که اولا این طور سوال کردن برای کسی است که ساز و کار و فلسفه خلقت نظام احسن(جهان موجود) را کم فهمیده و بهتر بود بپرسد چرا خدا که عالم محضر اوست در انسان این طور متجلی شده؟ و در پاسخ اینکه بعد از فراهم آمدن علل طولی برای خلقت انسان، خدا طوری انسان را تجلیگاه خود قرار داد که بتواند خلیفه خدا در روی زمینی که امکان انتخاب خیر و شر در آن است باشد؛ یعنی تمامی کمالات و اسماء الهی در انسان متجلی شود به جز اینکه خدا وجودش قائم به ذات خودش است و وجود ما وابسته به وجود اوست و یکی از مهمترین صفات خدا که باعث به وجود آمدن تمام موجودات دیگر شده حب به ذات و آثار و کمالات خود است و از آنجایی که وجود ما از اوست حب به ذات خود، حب به خداست و به میزانی که ما به خدا نزدیکتر شویم یعنی به کمالات او بیشتر برسیم حب به ذات و آثار و کمالات خود شدیدتر و حقیقیتر و شورانگیزتر میشود و طبیعتا به کسانی که قبل از ما به آن درجات و کمالات بالاتر رسیدهاند نیز حب و مودت و رحمت حس میکنیم و نسبت به دشمنان حق و حقیقت و لذت واقعی، بغض و دشمنی و نفرت حس میکنیم. پس محبت خدا از راه محبت به اهل بیت که نور آنها اولین مخلوقات خدا بوده اند و نزدیکترین موجودات به حق تعالی هستند میگذرد.
پس خدا بر ما وظیفه کرده که با اطمینان و اعتماد و ایمان به واسطههای فیض الهی و با توسل و توجه به آنها دست در دست آنها گذاریم و راه رویم و بسته به ارادتی که از خود نشان دهیم سوز عشق، درد عشق، شیرینی و حلاوت عشق(که شاید همهی اینها مراحل عشق باشد) را به ما میچشانند. و اگر نخواهیم از راه مستقیم و روشن دین به لذت و عشق حقیقی که برای ما قابل تصور و وصف نیست برویم از راههای متعدد و سردرگم شیطان و هوای نفس و طاغوت باید برویم و عشق های دیگر را غایت خود بدانیم که دیر یا زود به پوچی آنها میرسیم همانطور که تا الان از چیزهایی که فکر میکردیم ارضا میشویم راضی نشدیم. کاش خدا قطرهای از مزهی عشق را به ما بچشاند که بفهمیم عشق او با هیچ چیز دیگر جبران نمیشود و قابل تعویض با دو جهان نیست. الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.
در این زمینه سخن دوست را بشنوید ضمن اینکه تدبر در قرآن را هم تمرین کنیم: «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه سیجزون ما کانوا یعملون* و ممن خلقنا امه یهدون بالحق و به یعدلون»(180و181 اعراف) یعنی «خدا را نامهای نیکوتر است او را بدانها بخوانید و کسانی را که در نامهای وی کجروی میکنند واگذارید. به زودی سزای اعمالی را که میکردهاند خواهند دید و از میان کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به وسیلهی حق هدایت میکنند و به وسیلهی آن به عدالت رفتار میکنند.» با عمیق شدن در آیه و با نگاهی به تفسیر المیزان به این نتیجه میرسیم که "اسم" را چیزی گویند که بوسیله آن انسان به چیزی راه پیدا کند و الفاظ هم وسیلهای هستند تا بوسیله آن، نیاز و مقصود خود را در نظر گرفته با اسمی متناسب، خدا که همهی اسماء را بطور مطلق دارد را با آن بخواند و نیاز را فقط به سوی او ببرد نه غیر او. و از طرفی هر موجودی اسم و نشانه و مظهر خدا در حد ظرفیت وجودی خود است و در این بین، ائمه اطهار، اسم اعظم خدا، جامع اسماء حسنی و مظهر و خلیفهی خدا هستند پس اگر کسی میخواهد خدا را به جامعیت صفاتش بخواند و کاملترین نور را بگیرد باید به نور ائمه علیهم السلام توسل کند و خدا را با آنها بخواند و از غیر آنها دست بشوید.«و ابتغوا الیه الوسیله»(وبه سوی خدا وسیلهای بجویید)(آیهی 35 سورهی مائده)
دلیل اینجور نگاهی به دین به خاطر نگاه به فلسفه ی آفرینش است. چه معنی می تواند داشته باشد که کسی مهمانی دعوت کند بعد این همه نعمت در اختیار او بگذارد بعد بگوید: این کارها را نکن، این کارها را بکن، این نعمتها جلوی چشم تو را نگیرد و ...؟ اصلا چرا باید راه هدایت را برویم؟ سعادت چیست که باید به آن برسیم؟ در عین حالی که درک جواب این سوال خیلی مشکل است ولی به نظر واضح است که عشق به لذتی حقیقی و عمیق روحی که انسان از آن سیر نشود، دلزده نشود، لیاقت وجود انسان را داشته باشد و آدم برای آن به وجود آمده باشد یعنی عشق به کمال مطلق. پس چون هدایت و سعادت لذتی فوق تصور و خارج از وهم و خیال دارد و مهمانِ این چنین خدایی جز برای لذت بینهایتی که رسیدن به خودش است نمیتواند باشد.
ذکر حدیثی در این مورد بسیار مفید است. حدیثی از امام رضا با این مضمون:« کسی که به ذکر خدا بپردازد و در دالان دین حرکت کند و مشتاق ملاقات با خدا نشود خودش را مسخره کرده» یعنی دین ورزی نمیکرده. یا حدیثی از امام حسین که بیان میکنند « مردم بندههای دنیایند و دین لقلقهی زبانشان است (و دین را تا وقتی که به درد دنیایشان بخورد میپذیرند و تا وقتی اموراتشان بگذرد از دین صحبت میکنند) ولی هنگامی که به بلا گرفتار شوند و با بلا آزمایش شوند دین ورزان چه کمند». حداقل اگر نمی توانیم دینورزی کنیم، خوب است دینداران واقعی را بشناسیم؛ دینورزان زمان امام حسین همان یاران اندک آن امامند که به خاطر عشق به امام برای دین مثل آب خوردن که نه، مثل عسل خوردن جون میدهند. پس به نظر می رسد مهمترین نشانهی دینداری و دین ورزی عاشقیست. (برای توضیح و تفصیل نزدیک به این نوع نگاه فایل صوتی «دین در نگاهی نو» از استاد پناهیان را حتما گوش کنید).
در ادامه چند جلوه ی مهم و زیبای این دیدگاه و تعریف از دین را بررسی میکنیم.
حالا یک سوال پیدا میشود که پس چرا خدا دوزخ را قرار داد؟ قیامت و عذاب و جهنم و اینها چگونه تفسیر می شود و فلسفه و چراییِ وجودیش چیست؟ پاسخ این میتواند باشد که عذاب یا پاداش قیامت چیز قراردادی نیست بلکه نمود حقیقی و ملکوتی عمل و نیت انجام عمل است. همانطور که با نزدیکی به خدا عشق و لذت فرد افزایش میابد با دوری از خدا حیرانی و سوزشِ دوری، صورت حقیقی و ملکوتی عمل و اراده هست. قهر و غضب خدا هم برای کسیست که نه تنها مزهی عشق به خدا و اولیای خدا را نچشیده بلکه در راه گمراهی از حیوانات پست تر شده با خدا و اولیای خدا دشمنی کرده است.
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر حکایتی ست که از روزگار هجران گفت (حافظ)
از توجه به این نکته که انسان تنها خالق اراده است نه خالق چیز دیگری و اینکه حب و بغض است که حداقل، نقش اساسی را در تشکیل اراده میدهد میفهمیم، اعمال که خود از اراده و حب و بغضها برخواستهاند باعث تشکیل و تقویت و به ظهور رسیدن حب و بغضها هم میشود. اینچنین نیز میتوان نقش دین و اعمال دینی را در زندگی فهمید و فلسفهی وجودی دین را درک کرد که دین لطفی از جانب پروردگار بوده که چون او عاشق و معشوق ما بوده بر خود تکلیف میدانسته که ما را بفهماند و هدایت کند و در دنیایی که توانایی انتخاب بدیها و خوبیها و به ظهور رساندن آنها به ما داده شده بتوانیم خدایی بشویم. حالا باید بگوییم که عشق ما به عبد بودن به خاطر وابسته بودن وجود ما به وجود خداست. لازمهی فطرت چنین وجودی مثل ما عشق ما به بندگیِ بندهپرورِ مطلق است و لذت بردن از نماز و فلسفهی وجودی نماز که ذکر اکبر خداست و نماد بندگی و اوج بندگی در آن است از همین جاست. پس چرا ما با نماز عشق نمیکنیم؟ آنطوری که پاداش زحمات و سختی های جعفر طیار را نماز جعفر طیار قرار دادند و به او هدیه کردند و پیامبر از دنیا نمازش را دوست داشت و از احوالات و عشقهایی که عرفای عصر حاضر و گذشته با نماز داشتهاند که شنیدهاید، چرا ما این طور نیستیم؟ به نظرم به خاطر اینکه نمیخواهیم و نمیتوانیم باور کنیم تنها معشوق حقیقی عالم خداست و ما مثل مخلوق به خالق در جمیع صفات و حالات محتاج و فقیر اوییم. در عشقهای زمینی وقتی به خاطر کمالات فردی عاشقش بشوید برای اینکه نفهمد هر از چند گاهی نگاه خود را از او برمیدارید تا متوجه نشود و از شما دوری نکند ولی وقتی عاشق و متوجه به خدا باشی به خاطر هوای نفسانی و خودخواهی و مثلا اینکه مردم متوجه حضور قلب تو نشوند توجه خود را از خدا برمیداری و گرنه که خدا از این کار تو بدش نمیآید بلکه عاشقتر به تو میشود ولی حجابها مانع دیدن این حقایق میشود.
یکی از نکات مهم این است که پایینترین مراتب عشق هم لطافت قلب، رقت قلب و از خودگذشتگی میخواهد که این مهم با اشک به دست میآید اشکی که لازم و ملزوم عشق است. برای دستیابی به مراتب بالای عشق، اشک باید در مراتب بالا باشد یعنی باید برای انسان کامل و خلیفه الله باشد یعنی اولا اشک با نیت خالص و با صفا باشد بعد برای باصفاترین عاشق و برای با عشق و صفاترین صحنهی عاشقی باشد که همهی اینها با اشکی با معرفت برای سالار شهیدان برای صحنهی کربلا اتفاق میافتد. این اشک تاثیرگذارترین، خالصترین، باصفاترین و جلادهندهترین اشک برای دل آدمی است و خیلی هم زود جواب میدهد. در ضمن باعث نورانیت و دلآرامی چهره نیز میشود.
و اما این نوع نگاه به دین و زندگی و آفرینش سبب چه نوع نگاهی به سیاست و روابط حاکم بر مردم و جامعه میشود؟ یکی اینکه کسی که از فلسفهی سیاست و روابط بین مردم چیزی نداند و جهان بینی توحیدی را درک نکرده باشد و بیاید سیاستمدار بشود و داخل در سیاست بشود و بدون پایه و اساسی اظهارنظر کند به همان اندازه بیمعناست که کسی که از کندوداری و روش تولید عسل چیزی نمیداند بخواهد کندوداری کند و عسل تولید کند وقتی به فضای حاکم بر کندو که عشق به ملکه است آگاه نباشد مثلا میآید از روبط حاکم بر یک گاوداری الگوبرداری میکند و می خواهد برای کندو اجرا کند در این حالت ممکن است یک کندو به اندازهی یک طویله برای آنها بسازد ولی به جای اینکه از این سیستم عسل به دست بیاورد معلوم نیست چه چیز در بیاید. پس باید برای مناسبات اجتماعی، وقایع روز، نظامات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بین مردم و هر چه مربوط به وجود انسان است مربی و هدایتگری از جانب خدا در مقابل این همه دامهای شیطان باشد تا انسانها بعدا نگویند حجتی برای کارِ درست و نهایتا عاشقی تو نداشتیم، پس خدا هیچ وقت زمینش را بیحجت نمیگذارد تا امکان هدایتِ حتی معنوی برای کسی که بخواهد فراهم باشد و اگر دورهای برسد که جامعهی بشری ظرفیت و تحمل ظهور این حجت را نداشت عاقلانه این است که هر ملت یا امتی که میتواند در حدی که ظرفیت دارد شرایطی را جور کند و آن کسی که نزدیکترین فرد به حجت الهیست(عادلترین، باتقواترین، آشناترین به دین، قرآن و احادیث ائمه معصومین و باهوشترین افراد نسبت به اوضاع زمان است) را امیر و حجت خود بداند که این چیزی بدیهی است. و شاید یکی از حکمتهای غیبت امام این باشد که مردم بفهمند اگر جهان را خدایی اداره نکنیم و سرپرست خدایی نداشته باشد حاکمان غیر خدایی (طاغوتی) چه بر سر دنیا میآورند، زمین را فساد میگیرد و پر از ظلم و جور میشود و اگر مردم فقط یکی از تبعات نداشتن ولی خدا را درک کنند برایشان کافیست که برگردند به سوی خدا.
در مورد چگونگی پیدا کردن احکام و معارف و وقایع تاریخی که ما الان داریم خیلی دقت و سختگیری شده(که به صورت علمی تخصصی درآمده) که چیز مطمئنی به دست بیاید پس اگر از روند پیدا کردن احکام و معارف و وقایع راست و دروغ آگاهی مختصری داشته باشید در میابید که اکثر معارف دینی که ما الان داریم قابل اطمینان است ولی شاید معارفی به دست ما نرسیده باشد که به خاطر این است که ما تاب و تحمل آن را نداشتیم مثل همین غیبت امام زمان به خاطر این است که بشریت ظرفیت دریافت این فیض را نداشتند و اگر به ما داده می شد این نعمت را ضایع می کردیم. به این آیه قرآن توجه کنید:« الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل الله علی رسوله و الله علیم حکیم» یعنی «بادیه نشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است و به ناآگاهی از حدود احکامی که خدا بر پیامبرش نازل کرده، سزاوارترند و خداوند دانا و حکیم است». پس وظیفه ی ما چیست؟ همچنان که عرفای بزرگ ما همچون آیت الله بهجت میفرمودند به چیزهایی که بلدید عمل کنید خدا از چیزهایی که نمیدانید شما را بینیاز میکند.
پس مهمترین نقش دین ایجاد ظرفیت در آدم برای عاشق شدن است. یکی از دلخوشیها در این راه این است که با تحمل سختی اولیه ی یک از خود گذشتگی یا تحمل صرف نظر از یک گناه پرفشار، ظرفیت تحمل فشار عشق و لذت حقیقی در آدم ایجاد می شود که از چندین سال عبادت بهتر است و اثرش بیشتر است. یعنی در این راه میشود یک شبه ره صد ساله رفت چون همان یک شب خیلی تحمل می خواهد که فقط توسل به ائمه یا دیدن برهان رب می تواند کمک کند که همین هم پشتوانه ی عبادتها و صبرهای کوچکتر میخواهد.
اگر در مورد این دیدگاه و کاربرد آن در زمینههای دیگری نظری دارید خوشحال میشم بگویید.
استاد مرتضی مطهری، کتاب فطرت، با تلخیص و ویرایش:
«انسان با دیدن یک روی دل آرام، فریفته ی صاحب آن صورت میشود. این عشق ممکن است به عشق حقیقی مبدل شود، اما بیشتر این عشقها با وصل به معشوق پایان می یابد؛ چون عشق کشش است. کشش تا زمانی است که به وصل منجر شود. اگر حقیقتی در لفاف این مجاز نباشد، پس از وصل، آن کشش تمام میشود؛ زیرا وصل، آخر و سرانجام کشش است و نقطه ی مشخص دارد، اما حقیقت انتها ندارد. وقتی کشش به سوی حقیقت و برای رسیدن به آن یافت شد تا ابد ادامه می یابد.»
«چطور میتوان هر نوع عشق روحانی را هر چند معشوق ، انسانی عادی باشد همان عشق حقیقی به ذات باریتعالی و منبعث از آن دانست؟در آن نظریه ای که ما نقل کردیم عرض کردیم که اولا اینها معتقدند که دو نوع عشق وجود دارد: عشقهای جسمانی و عشقهای روحانی، یعنی پاره ای از عشقها عشقهای روحانی است نه هر عشقی. این اشتباه نشود. به عقیده اینها پاره ای از عشقهای انسانها [ به یکدیگر] هم عشقهای روحانی است . حال چگونه میتوان آن را عشق حقیقی به ذات باریتعالی دانست ، آن بر اساس این مطلب است که در واقع اینها میخواهند بگویند که در عشق روحانی ، معشوق حقیقی ، این شخص نیست بلکه این شخص به منزله یک محرکی و به منزله یک مظهری هست که ولو خود عاشق خیال میکند که معشوق حقیقی اش این است ولی در واقع معشوق حقیقیِ او، این نیست. عرفا اساسا به عشق مجازی معتقد نیستند، آنها تمام عشقها را حقیقی میدانند و میگویند یک جمال بیشتر وجود ندارد که جمال حق است و همه جمالهای دیگر پرتوی و آینهای از آن جمال هستند. هر جمالی در هر حدی که جمال است آن اندازهای [ جمال ] است که پرتوی از آن را ارائه میدهد، و فطرت انسان، کمال و جمال را که جستجو میکند کمال محدود و جمال محدود را نمیخواهد، کمال مطلق و جمال مطلق را میخواهد، یعنی خواستهی فطری انسان، آن است؛ ولی از باب اشتباه در مصداق سراغ این جمالهای محدود که اینها به همان اندازه که مظهر هستند معشوق واقع میشوند میرود و به همین دلیل بعد از رسیدن، از او سرخوردگی پیدا میکند و دنبال محبوب دیگر میرود، در شعور ناخودآگاه خود حس میکند که این، آن چیزی که او میخواهد نیست.
مسألهای برای انسان مطرح است و آن این است که چرا انسان چیزهایی را که ندارد اینقدر طالب است؟ وقتی که آنها را واجد شد دیگر آن حرارتش و آن طلبش از بین میرود و به اصطلاح حالت دلزدگی برایش پیدا میشود. این خودش یک مسألهای است که چرا انسان چیزی را که ندارد اینقدر میخواهد و آرزو میکند، همان را که اینقدر میخواهد و آرزو میکند بعد که به آن میرسد تدریجا نسبت به آن حالت دلزدگی پیدا میکند، و به اصطلاح میگویند انسان طالب تنوع و تفنن است، چرا طالب تنوع است؟ قاعده اقتضا میکند که چیزی را که مقتضای طبیعت است و میخواهد، چون میخواهد، باید به آن آرام بگیرد. چرا بعد میخواهد از آن بگذرد و طالب تنوع است، باز میخواهد به چیز دیگر برسد، این معشوق را رها کند معشوق دیگر، آن معشوق را رها کند معشوق دیگر، تا آنجا که این مثل پیدا شده است که " انسان همیشه طالب آن چیزی است که ندارد " و راست هم هست، انسان طالب چیزی است که ندارد، به معنی اینکه طالب چیزی است که ندارد و بیزار از چیزی است که دارد . چرا این جور است ؟ بعضی خیال کردهاند که این لازمه ذات و فطرت انسان است . چرا لازمه ذات و فطرت انسان این باشد؟ سرگردانی که نمیتواند لازمه ذات انسان باشد، بگوییم لازمه ذات انسان این باشد که همیشه سرگردان باشد و دائما مطلوب عوض کند!
تحلیل صحیح این مطلب همین حرفی است که گفتهاند انسان اگر به آن چیزی که مطلوب حقیقی و واقعی اوست برسد آرام میگیرد. انسان در واقع و در عمق ذات خودش سرگردان نیست. این سرگردانیها ناشی از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم میخواهد و برای [ رسیدن به ] او تلاش میکند ، به یک چیزی میرسد خیال میکند این همان است، ولی یک مدتی که از نزدیک او را بو میکند طبیعت و فطرتش او را رد میکند، میرود سراغ چیز دیگر، و همین طور. این است که اگر به آن مطلوب حقیقی برسد به سعادت حقیقی که سعادت حقیقیاش قهرا آرامش به همان معنای فوق همه چیز است به آرامش حقیقی میرسد.
این است که قرآن میفرماید: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله »، و بعد میفرماید: «الا بذکر الله تطمئن القلوب».یعنی تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد، یعنی رسیدن به هیچ مطلوبی به انسان آرامش حقیقی نمیدهد، یک آرامش موقت میدهد تا وقتی که خیال میکند به مطلوب حقیقی رسیده است، ولی یک مدتی که فطرتش او را از نزدیک بو کرد و او را شناخت و درست درک کرد یک نوع عدم سنخیت [میان خود و او] درک میکند و حالت بیزاری در او پیدا میشود. تنها حقیقتی که اگر به او برسد دیگر محال است نسبت به او بیزاری پیدا کند خداوند متعال است ، و این ، زمانی است که قلب انسان به "حقیقت" به "او"، به"توحید" رسیده باشد.
این است که عدهای میگویند بهشت باید بدترین جاهای عالم هستی باشد، زیرا بهشت یک وضع یکنواخت دارد و بعلاوه در بهشت همه چیز را انسان دارد و وقتی همه چیز داشته باشد مثل این است که هیچ چیز نداشته باشد. انسان وقتی نداشته باشد بعد تلاش کند و به دست بیاورد آن وقت برایش لذت دارد و الا اگر داشته باشد. مثل یک بچه اعیان میشود که از همان لحظه اولی که چشم به دنیا باز میکند موجبات خوشی برایش فراهم است، هیچ چیز برایش تازگی ندارد و چون هیچ چیز برایش تازگی ندارد لذت برایش مفهوم ندارد برای آن بچه فقیر که پای برهنه در کوچه حرکت کرده یک جفت کفش خیلی لذت دارد. ولی آنکه اصلا برایش پابرهنگی مفهوم نداشته و درد پا برهنگی را احساس نکرده است لذت کفش داشتن را هم هرگز احساس نمیکند. این است که روسو در کتاب امیل میگوید کسانی که بچههای خود را غرق در نعمتها بزرگ میکنند، آنها را به شکلی بزرگ میکنند که نسبت به لذت هیچ حساسیت ندارند یعنی از موجبات لذت واقعا لذت نمیبرند ولی نسبت به دردها خیلی حساسیت دارند یعنی کوچکترین درد پدرشان را در میآورد. برعکس، بچههایی که از اول در میان رنجها و سختیها بزرگ شدهاند . نسبت به درد، حساسیت ندارند چون عادت کردهاند، یعنی تحمل سختیها برایشان آسان است بلکه سختی را اصلا حس نمیکنند و در مقابل، کوچکترین موجبات لذت، حداکثر لذت را برایشان ایجاد میکند.
اینها میگویند که پس بهشت هم علیالقاعده باید از همه جای عالم هستی خستهکنندهتر و بی لذتتر باشد ، زیرا همه موجبات لذت در آنجا فراهم است و بلکه آنجا میشود یک زندان و بدترین زندانها. قرآن در یک جا گویی دارد به این نکته جواب میدهد، میفرماید: «لایبغون عنها حولا» (در باب بهشت و نعمتهای بهشت است). یعنی اهل بهشت طالب تحول نیستند، یعنی بهشت برایشان خستگی آور نیست، چرا؟ زیرا اگر بهشت مثل یک باغی میبود در دنیا منتها یک باغ جاوید، یعنی همه چیزش دنیا میبود و انسان در انسانیت خودش همان کیفیت دنیایی خودش را میداشت قطعا چنین چیزی بود، یعنی اگر بهشت را در دنیا برای بشری که در دنیاست بسازند و به فرض محال جاودانگی هم به آن بدهند ، همین ایراد وارد است ، ولی مسأله این است که بهشت برای بهشتی به عنوان انعامی از نعمتهای الهی است، یعنی حتی بهشت جسمانی و لذات جسمانی هم برای او عنوان کرامت الهی را دارد، بدین معنی که یک موجود تا در حدی از عرفان و معرفت نباشد بهشت برای او نمیتواند معنی پیدا کند. برای یک نفر بهشتی، آن اساس لذتها این است که الان مهمان خالق خودش هست، بر سر سفره خالق خودش نشسته است، یعنی با آن حقیقت پیوند خورده است که وقتی به آن حقیقت پیوند خورد دیگر مسأله خستگی و تنوع و تحول و از سر کوی او رفتن به جای دیگر معنی ندارد. به عبارت دیگر هر چیزی غیر از خدا و یا آنچه که عنوان کرامت الهی و لطف الهی و عنایت الهی و سفره الهی داشته باشد، آنچه که غیر از خداست، برای انسان نمیتواند مطلوب جاودانه باشد و تنها خداست که برای انسان مطلوب جاودانه است. امکان اینکه در بهشت ، انسان حالت دلزدگی ، سیری و تنوع خواهی و اینکه " از اینجا بروم جای دیگر " پیدا کند وجود ندارد، در آنجا جای دیگر معنی ندارد ، "جای دیگر" در این امور محدود فرض میشود ، و اصلا بگویید " جای دیگر " برایش تصور ندارد.»
بسم الله الرحمن الرحیم
دلیل مذاکره نکردن و شروط مذاکره ایران با دولت امریکا
علت عدم پذیرش مذاکره
الف - گذشته ناسالم آمریکا
آنچه که در مذاکره و ایجاد روابط مهم است اعتماد دو طرف است، این اعتماد را می توان از راه های مختلف به دست آورد یکی از این راه ها ضمانت اجرایی است، مثلا جبران و اصلاح خسارت های مالی، تهدید های نظامی، توازن قوا و...، ایالات متحده نشان داده است که هیچکدام از موارد فوق را به عنوان پشتوانه اعتماد آفرینی قبول نمی کند، چرا که اهرم های سیاسی بین المللی به گونه ای تنظیم شده که ایالات متحده می تواند آن را به سمت خود تغییر دهد از همین رو ابتدای مذاکره با آمریکا انتهایی جز رویارویی جدی و یا پایین آمدن از مواضع نخواهد داشت.
ب - مشکل ریشهای و گفتمانی با آمریکا
منافع حیاتی کشورها منافعی است که حیات و بقای یک نظام سیاسی کشور به آن مرتبط باشد به عنوان مثال حفظ استقلال کشور، دفاع از کیان اسلام از اهداف حیاتی نظام جمهوری اسلامی است به این معنا که اگر جمهوری اسلامی ایران بخواهد بر سر این منافع حیاتی مذاکره نماید و آنان را به خطر اندازد چرایی وجود نظام اسلامی در ایران زیر سوال می رود و این یعنی پایان دادن به حیات جمهوری اسلامی.این اختلاف گفتمانی و مبنایی ریشه در تقابل روحیه اسلام گرایی مردم ایران و خوی استکباری آمریکا دارد.
ج - مذاکره عامل تشدید فشارهای آمریکا
شما وقتى با کسى قهرید، وقتى با کسى حرف نمی زنید، رودربایستى باهم ندارید. در مقابلِ هم، هیچ حالت توقّعى وجود ندارد. اما وقتى با کسى مذاکره شروع شد؛ پشت میز نشستید؛ یک قهوه باهم خوردید؛ یک گپ دوستانه هم در کنارش باهم زدید؛ در فلان محفل بین المللى نشستید و با همدیگر یک خرده درد دل کردید؛ بعد رودربایستى به وجود مى آید. آنوقت، اوّلِ شروعِ تحمیلات است. مذاکره و شروع روابط دیپلماتیک قطعا محدودیت هایی را به همراه خود خواهد آورد، تن دادن به این محدودیت ها در شرایطی درست خواهد بود که طرف مقابل روحیه استکباری نداشته باشد و دنبال سلب استقلال و از بین بردن منافع حیاتی طرف دیگر مذاکره نباشد. در غیر این صورت محدودیت هایی که نتیجه طبیعی هر مذاکره ای است مانع از دفاع تمام قد از خود می شود. تجربه تلخ مذاکره تشکیلات خودگران فلسطین با اسرائیل به خوبی این خطر را گوشزد می کند.
نتیجه های مذاکرات یاسر عرفات و اسرائیل در این 3 مورد خلاصه می شود:
بدبختی هاى انقلاب هاى دنیا و تسلّط و نفوذ آمریکا از سازش با استکبار نشأت می گیرد.
نفی سبیل قاعده ای فقهی در حفظ عزت مسلمین
این اصل به معنای طرد و نفی سلطة کفر بر امور جامعة اسلامی در حوزه های سیاسی، فرهنگی، علمی، اقتصادی و نظامی است. این اصل از آیات و روایات مختلفی در باب روابط با کافران و مومنان استنباط می شود، قرآن کریم می فرماید: «لن یجعلالله للکافرین علی المومنین سبیلاً» (آیة 141 سورة نساء) خداوند هرگز برای کافران به زیان مسلمانان راهی نگشودهاست. «لن» در این آیه به نوعی مفهوم قید هرگز را میرساند و بدین صورت قاعدة نفی سبیل کافرین بر مؤمنین را به صورت امر آمرهای در آوردهاست که شرط صحت شرعی تمام قراردادها و پیمانها و مصالحههاست.
قوله تعالی: «الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعاً» (آیه 139 سورة نساء) کسانی که به جای مؤمنان کافران را به دوستی برمیگزینند آیا عزت و توانایی را نزد آنان میجویند درحالیکه عزت بهتمامی ازآن خداست. در اینجا رابطة قاعدة نفی سبیل و عزت دیده میشود چرا که عزت از جمله اصولی است که مسلمین و جوامع و دولتهای اسلامی حق معامله بر سر آن را ندارند چون عزت مختص خداوند است و از جانب او به رسول و مؤمنین تعلق گرفته است. این معنا را در آیة 8 سوره منافقون نیز میتوان دید که میفرماید: «ولله العزه و لرسوله و للمؤمنین» و همچنین قوله تعالی: «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الکافرین اولیاء من دون المؤمنین أتریدون أن تجعلوا لله علیکم سلطاناً مبیناً» (آیة 144 سورة نساء) ای کسانی که ایمان آوردهاید بهجای مؤمنان کافران را به دوستی مگیرید. آیا کاری میکنید که برای خدا به زیان خود حجتی آشکار پدید آرید؟ در این آیه نیز خداوند مؤمنین را از دوستی و پذیرش ولایت کافران بر حذر میدارد و چنین عملی را به منزلة پیوستن به کافرین و بریدن از مومنین و نوعی نفاق میداند چرا که در آیه بعد میفرماید« ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار».
شروط جمهوری اسلامی برای مذاکره و برقراری رابطه
الف - تغییر رفتار آمریکا
همانگونه که در قسمت قبل بیان شد، ایالات متحده از خود سابقه و گذشته نامناسبی در ذهن مردم ایران به جای گذاشته است. برای شروع مذاکرات و پذیرش مذاکره توسط جمهوری اسلامی، ایالات متحده باید گذشته خود را جبران نماید تا حداقل شرط مذاکره که همان ایجاد اقلی از اعتماد هست به وجود آید. تا زمانی که آمریکا به دنبال همان سیاست استیلای خود است، مذاکره ای رخ نخواهد داد.
ب - مذاکره بر غیر ارزش های دینی و انقلابی
صرف اینکه شما بروید با آمریکا بنشینید حرف بزنید و مذاکره کنید، مشکلات حل مىشود؟ اینطورى که نیست. مذاکره در عرف سیاسى، یعنى معامله. مذاکره با امریکا، یعنى معامله با امریکا. معامله، یعنى داد و ستد؛ یعنى چیزى بگیر، چیزى بده. تو از انقلاب اسلامى، به آمریکا چه مىخواهى بدهى، تا چیزى از او بگیرى؟ آن چیزى که شما مىخواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزى بگیرید، چیست؟ ما چه مىتوانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه مىخواهد؟ آیا مىدانید که او چه مىخواهد؟ و ما نقموا منهم الّا ان یؤمنوا باللَّه العزیز الحمید. واللَّه که آمریکااز هیچچیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمّدى، ناراحت نیست. او مىخواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او مىخواهد شما این گردنِ برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟
ج - تفهیم آمریکا
این شرط به خلاف دو مورد قبل در مورد مسئولین ایرانی است. در مذاکرات جدای از مواضع قاطع و محکم و دفاع از حقوق مسلمین باید مساله تفهیم آمریکایی ها را هم جدی گرفت؛ آمریکا نسبت به ملت های مسلمان بسیار ظلم کرده است، آمریکا سعی و تلاش می نماید که مسلمین را نسبت به دین خود سست نموده و از پایبندی مسلمانان به آن کم نماید، حقوقی که آمریکا از ملت ایران در دست دارد باید برگرداند، اینها مواردی است که باید آمریکا آنان را درک نماید.
نتیجه گیری
مهمتر از همهی این موارد این است که حضرت امام (رحمت الله علیه) در پیام پذیرش قطعنامهی 598 سازمان ملل متحد، در تبیین اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی، تصریح کردند: «نکته مهمی که همه باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همهی هویتها و ارزشهای معنوی و الهی نمیشناسند. به گفتهی قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند...
بسم الله الرحمن الرحیم
تحلیلی بر مقوله ی روشنفکری وسیر تاریخی آن
اگر روشنفکری را از افکار روشنفکران آن در اعصار مختلف جدا بدانیم مقوله ای باید باشد در جستجوی حقیقت و روشنایی که دور از تعصب، در مورد خود و جهان و همه ی حقایق اهل فکر باشد. از این رو باید با مطالعه ی افکار متفکران حال و گذشته به دنبال درک، توسعه و بسط حقایق برای فکر خود و دیگران باشد پس مدام به دنبال پیشرفت و قابل فهم کردن حقایق برای مردم عصر خودش و احتمالا آیندگان است. در این حقیقت جویی هیچ قیدی نباید زد ولی این طور معروف است که روشنفکر باید سه خصوصیت داشته باشد: اول مخالفت با مذهب و دین یعنی روشنفکر لزوما باید به دین و سنت بومی و فرهنگ خودی، مخالف یا بی اعتنا باشد، دوم علاقه مندی به سنن غربی و دیدن اروپا به عنوان مدینه فاضلهی بشر و سوم هم درس خواندگی و سواد دانشگاهی داشتن. از قدیم و الان هم وقتی می گویند روشنفکر منظورشان همین خصوصیات است چون این معنا رواج پیدا کرده و اولین کسانی که نام خود را روشنفکر گذاشتند همین طور بودند و در این مقاله هم غالبا منظور از روشنفکر کسانی است صاحب فکر و نظر غیر از علمای دین که بعد از دیدن تمدن غرب و آن پیشرفت ها به بیان نظراتی برای پیشرفت ما پرداختند.
البته به خصوصیات دیگری هم در مورد خصوصیات روشنفکر برخوردم که می گویند باید نسبت به همه چیز بی طرف بود و از چیزی طرفداری نکرد و این را تعصب نداشتن می نامند در حالیکه بی طرفی برای وقتی است که هنوز اول راهی و حقیقت آن موضوع را درک نکردی اگر در اینجا طرفداری بی منطق و دلیلی از موضوع کردی تعصب نام می گیرد ولی وقتی که حقیقت مطلب را درک کردی باید به آن ایمان بیاوری و با قوت از آن دفاع کنی ولی اگر قرار باشد همیشه بی طرف باشی به چه درد می خورد که به دنبال حقیقت باشی.
البته شاید این تفکرات بعضی از روشنفکران از ریشه های شکل گیری این صنف-که نباید به صورت صنف باشد- نشات گرفته باشد. تولد روشنفکری در اروپا به همراه کشف این موضوع بود که این انجیل با این محتوا با این رهبران دینی که مانع از تفکر مردم در مورد حقایق می شوند مانع پیشرفت و گمراه کننده است و می دانیم که مسیحیت هم تا ظهور اسلام باید پذیرفته می بود چون مسیحیت به اندازهی اسلام روی مسایل به خصوص مسایل اجتماعی تعریف و گستردگی و دقت نداشت. به هر حال آن روزی که مقولهی روشنفکری یا انتلکتوئل اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتی بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطی و مذهب کلیسایی سیاه خشن خرافی مسیحیت خارج شده بودند و بدیهی است که یک عده انسان فرزانه پیدا شوند مذهبی که هیچ انسان خرد پسندی آن را قبول نمی کند به کناری بیندازند و با ظلم و استبداد مبارزه کنند.
آن وقت اولین کسانی که نام روشنفکری را وارد ایران کردند با همان خصوصیت ضد مذهبش وارد کردند و نگفتند الان در ایران چه کسانی در برابر ظلم و استعمار و خرافه و بیفکری مردم در ایران فریاد می زنند، چه دینی داعیه تمدنی عظیم دارد، آیا بعد از ظهور اسلام به خصوص در دوره تمدن اسلامی بزرگترین شاعران،فلاسفه، منجمان، طبیبان، ریاضی دانان و... اول از همه عالم دینی نبودند؟ و فکر نکنید در این قرن شخصیت برجسته کم داشتیم، اگر از سی چهل نفری که من می شناسم بخواهید یکی را بدانید که اسماً می شناسید ولی برای شناخت حقیقی کافیست روشنفکری به خرج دهید و آثار شاگرد بزرگ ترین فیلسوف زمان علامه طباطبایی یعنی فیلسوف علامه مطهری را مطالعه کنید. در حالیکه اولین روشنفکران ایران یا با دربار رابطه دارند یا دلال قراردادهای استعماری هستند(میرزا ملکم خان) و بعضی به جز احیانا سخنرانی هیچ اقدام عملی و مفیدی به حال جامعه ی خویش نکردند.
از یک کارشناس شنیدم که تا به حال دو فرهنگ خارجی بر جامعهی ما تاثیر گذاشته یکی اسلام به خاطر کامل تر بودن از فرهنگ قبلی ما و دیگری فرهنگ غربی به خاطر دیدن پیشرفت مادی آن (که آن هم از تمدن اسلامی به ارث برده بود) و گر نه از لحاظ فرهنگی و جهان بینی خیلی عقب افتاده است به خاطر همین روشنفکران چندی پس از پشت کردن به اسلام دوباره به آن رو آوردند. و از لحاظ تاریخی میتوان گفت آشنایی با قدرت و تمدن جدید بعد از حمله روسیه به ایران و دیدن تشکیلات نظامی آنها شروع شد که احساس ترس و وحشت و احساس عقب ماندگی را باعث شد در نتیجه شاهان که شروع به باج دادن به آن ها برای بقای خود شدند و مردم چند دسته شدند با نظرات متفاوت. یک عده با متحیر شدن از تمدن جدید و پیشرفت های حاصل از آن و نگاهی به وضع درون کشور که بعد از این همه جنگ و عوض شدن دوران ها اثری از تمدن اسلامی باقی نمانده بود در نتیجه مذهب و دین را نشانه رفتند و به آن پشت کردند و مجذوب تمدن بیگانه شدند و روشنفکر نامیده شدند. ولی این نظرات به نظر من به دلیل تحلیل جامع نداشتن از موضوع عقب ماندگی جامعه و حکومت است چون تا سر بر آورده فقط زندگی چند ساله ی خود را دیده و به تحولات تاریخی توجهی نکرده نفهمیده بوده که هنوز مذهبش تقریبا200سال بیشتر نیست که به قدرتی رسید که بتواند از تقیه درآید و مذهبش را مذهب رسمی کشور کند (دوران صفویه) و نمی داند که هنوز بسیاری مردم نمی دانند آداب مسلمانی چیست و در آن زمان هم عالمان دینی چون شیخ بهایی بودند که بدون خواندن علم امروزه ما مناره ای می سازد که وقتی کسی آن را تکان می دهد کل ساختمان بدون اینکه فروبپاشد می جنبد یا طب اسلامی ای داشته باشیم که بسیاری از بیماری هایی که الان درمان نمی شود به راحتی درمان می کند بنابراین به نظر من هنوز که هنوز است تمدن غرب به پای تمدن اسلامی با این همه داد و فریادش نرسیده و اگر همه بیدار شویم می توانیم خود را بازیابیم همچنان که در عین خواب بودن بعضی به جاهایی رسیدیم طب سنتی را احیا و مطرح کردیم در فناوری های غربی به پیشرفت چشمگیری رسیدیم وقت آن است که با احیای فرهنگ اسلامی در همه ی شئونات زندگیمان تمدن اسلامی را جامع تر و کامل تر احیا کنیم تمدن اولیه ی اسلامی جدا از مردم بود کاری به سیاست نداشت مذهبش کامل نبود این بار باید تمدن کامل اسلامی در همهی شئونات مردم وارد کرد تازه این مقدمه است...
از بررسی نظرات روشنفکران که بگذریم به مواضع روحانیون می رسیم که با توجه به دید وسیع ناشی از مطالعات مذهبی شان به زیر استعمار نرفتن مردم (قضیه ی تحریم تنباکو) کم نیاوردن و متحیر نشدن از پیشرفت مادی غرب و تلاش برای حفظ استقلال مسلمانان در همه زمینه ها را گوشزد می کردند. در این بین بعضی مذهبیون به مبارزه ی سیاسی علیه نظام غیر مستقل و ذلیل در برابر غرب دست زد و گروهی به دفاع فرهنگی پرداختند با افزایش تجربیات و گذشت زمان روشنفکرها (شاید با پاسخ های علما و رفتن به غرب دیدند بدون مذهب اسلام به پوچی می رسند هویت خود را گم می کنند پیشرفت بی معنا می شود) یا هر دلیلی به اسلام نزدیک تر شدند و نظرات خود را با نظرات علمای دین و احادیث و قرآن مقایسه می کردند و یکی را رد و یکی را می پذیرفتند یا نظر خود را نظر اسلام می دانستند که تا الان هم ادامه دارد. اما آن دو گروه مدافعان فرهنگی و مبارزان سیاسی تعدیل شدند و با هم جمع شدند و با روشنفکران تعدیل شده بیداری مردم نتیجه شد سپس انقلاب اسلامی شروع شد و این انقلاب و دگرگونی باید یک یک عرصه های زندگی مردم را در بربگیرد اول ساختار نظم دهنده به مسایل مربوط به مردم و رابطهی با جوامع دیگر با اصل استقلال و بعدها مسایل خردتر از قبیل علم و اقتصاد و فرهنگ و... که الان هم مذهبیون به پیشرفت در این زمینه ها و تشکیل تمدن اسلامی فکر می کند ولی قشر روشنفکر نه تنها پیشرفتی نکرده بلکه به دلیل جوانتر شدن این قشر و کمی مطالعه و تجربه و غرب زدگی و پیروی هوس ها وافراط و تفریط به جای اولش برگشته و هر چند نمی گویند اسلام را نمی خواهیم ولی می گویند این دستورات و مسایل مربوط به اسلام نیست و هر چند اسلام خوب است ولی ما دیگر اسلامی نداریم وباید راه خود را برویم تا به غرب برسیم یا می گویند که اسلام فقط برای زندگی فردی و شخصی است و ربطی به سیاست و اقتصاد و علوم و جامعه ندارد.
به هرحال سیر روشنفکری در ایران مقداری رشد کرد و مرتب رابطه اش با فرهنگ اصیل بومی بهتر شد تا آنجا که بعضی به درس دادن اسلام شناسی مشغول شدند ولی در این اواخر دوباره شاهد ارتجاع عده ای به منزل اول بودیم و دوباره روح ضدیت یا بی اعتنایی با دین به جوانان القا و الهام شده است. در این شرایط روشنفکران باید از این که شعار عده ای را متعصبانه تکرار کنند خود به تحقیق عالی بپردازند. نباید اسم روشنفکری را به صرف داشتن نظری خاص به کسی داد، روشنفکر آن است که با مطالعه ی عمیق در موردی به نظری رسیده است. البته از اختلاف نظر افراد در مورد حقایق نیز می توان فهمید که حجاب هایی برای بعضی فکر ها وجود دارد که به نظر من به خاطر انکار حقایق قبلی که فهمیده بود پدید می آید و قرآن و اسلام در این زمینه مطالبی دارد که تحقیقش به عهدهی خود روشنفکران.
در آخر باید گفت که چیزی که روشنفکری را در جامعه ای به نتیجه ای می رساند تبادل فکر مستمر و همکاری و همدلی و به نتیجه ای مشخص رسیدن موضوع است تا باعث پویایی و پیشرفت جامعه شود ولی اگر هر کسی بیاید حرف خود را بزند و برود نتیجه ای جز سکون و نفرت و تفرقه نخواهد داشت. والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا نه به مذاکره با آمریکا و مضرات آن از قول رهبر و برخی فرصت های ایران در این قضیه
رابطه با آمریکا برای ما مضر است
رابطهى سیاسى با آمریکا براى ما مضر است. اولاً خطر آمریکا را کم نمیکند. آمریکا به عراق حمله کرد؛ در حالى که با هم رابطهى سیاسى داشتند هر دو در کشور هم سفیر داشتند. رابطه خطر جنونآمیز و سیطرهطلبانهى هیچ قدرتى را از بین نمیبرد. ثانیاً وجود رابطه براى آمریکائىها - نه امروز، همیشه اینطور بوده - وسیلهاى بوده است براى نفوذ در قشرهاى مستعد مزدورى در آن کشور. انگلیسىها هم همین طور بودند. انگلیسىها هم در طول سالیان متمادى سفارتخانهشان مرکز ارتباط با سفلگان ملت بود؛ کسانى که حاضر بودند خودشان را به دشمن بفروشند. سفارتخانهها یکى از کارهایشان این است.(1)
میگویند: چرا جلب دشمنى آمریکا را میکنید؟ مثلاً اگر کسی تعبیر تندى میکند، ناگهان آقایانِ به اصطلاح عقلا میگویند این تعبیر تند بود؛ این دشمنى آمریکائىها را جلب میکند. باید گفت دشمنى آمریکائىها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنى، دشمنىِ اصولى است. این دشمنى در زمانهاى مختلف بوده. آن چیزى که میتواند خطر دشمن را ضعیف کند، نمایش قدرت شماست، نه نمایش ضعف شما. نمایش ضعف شما دشمن را تشجیع میکند. آن چیزى که ممکن است جلوى خودسرى و خودکامگى دشمن را بگیرد، این است که احساس کند شما قدرتمندید. اگر احساس کند ضعیفید، بدون مانع، هر کارى که بخواهد بکند، میکند.(1)
رابطه و مذاکره، براى ملت ایران و براى نهضت جهانى مضّر است. اولین ضرر این است که امریکاییها با ورود در این میدان، اینطور تفهیم خواهند کرد که جمهورى اسلامى از همه حرفهاى دوران امام و دوران جنگ و دفاع مقدّس و دوران انقلاب صرفنظر کرده و گذشته است. اوّلین مطلبى که در دنیا شایع مىکنند، این است که انقلاب اسلامى تمام شد و پایان گرفت؛ در دنیا، تبلیغات و شایعات علیه ملت ایران و علیه جمهورى اسلامى و علیه دولت فضا را پُر خواهد کرد که اینها از انقلاب برگشتند. اینها آبروى انقلاب را در دنیا در پیش مستضعفان خواهد برد، دلها را مردّد خواهد کرد، نهضت جهانى اسلامى را دچار افول خواهد کرد، استقلال ملت ایران را از دست او خواهد گرفت.(1)
"بعضى در دلِ خود احساس ضعف مىکنند، یا چشمغرّههاى امریکا آنها را مىترساند، یا وعدههاى امریکا و امثال امریکا دل ضعیف و ناتوانشان را به خود جذب مىکند؛ لذا به سمت امریکا مىکشند. آنگاه ملت و جوانان مؤمن و مدیران باایمان کشور را متّهم مىکنند که اینها نمىتوانند؛ بنابراین ناچاریم برویم تسلیم امریکا شویم! کسانى که دم از مذاکره با امریکا مىزنند، یا از الفباى سیاست چیزى نمىدانند، یا الفباى غیرت را بلد نیستند؛ یکى از این دو تاست. در حالى که دشمن اینطور اخم مىکند، اینطور متکبّرانه حرف مىزند، اینطور به ملت ایران اهانت مىکند، تصریح هم مىنماید که مىخواهد علیه این نظام و این کشور و منافع آن اقدام کند، عدّهاى در اینجا ذلیلانه و زبونانه مىگویند: چه کار کنیم؛ برویم، نرویم، نزدیک شویم، با آنها صحبت کنیم، در خواست کنیم، خواهش کنیم؟! این اهانت به غیرت و عزّت مردم ایران است؛ این نشانه بىغیرتى است؛ این سیاستمدارى نیست. سعى مىکنند رنگ و لعابى از فهم سیاسى به کار خود بدهند؛ نه، این درست ضدِّ فهم سیاسى است."
"ملت ایران آرمانها و مقاصدى دارد که در دنیا هر کس به این مقاصد و نیز به ملت ایران احترام گذاشته و نظام جمهورى اسلامى را قبول کرده، ملت ایران در طول زمان با او مثل یک طرفِ برابر و مساوى وارد میدان مذاکره و معامله شده است. ما با شوروى هم ارتباطات داشتیم، با اروپا و همه دنیا هم ارتباطات داریم. مسأله امریکا این است که هویّت اسلامى و ملى ما را قبول ندارد و این را به زبان مىآورد. چرا عدّهاى از مدّعیان سیاست و فهم، نمىفهمند؟! واقعاً جاى تأسّف است. حکومتى که اینطور صریحاً مىگوید مىخواهم علیه نظام اسلامى و خواستِ ملت ایران عمل کنم و براى براندازى این نظام بودجه مىگذارد، ارتباط و مذاکره با آن، هم خیانت و هم حماقت است."
"شما ملاحظه کنید! دولتهایى که امروز امریکا به اصطلاح وزارت خارجه خودشان آنها را مجازات مىکند - مثل چین، روسیه، ترکیه زمان حکومت حزب رفاه - مگر با امریکا رابطه ندارند؟ مگر مذاکره نمىکنند؟ همه کسانى که امریکا با آنها برخورد خشن مىکند، در زمینههاى سیاسى و اقتصادى با امریکا رابطه دارند. اینطور نیست که رابطه با امریکا یا مذاکره با امریکا، مانع از دشمنى امریکا شود. الان کشورهایى هستند که سفارتهایشان در امریکاست، سفارتهاى امریکا نیز در پایتختهاى آنها باز است و فعّالیت مىکند؛ از لحاظ سیاسى و کنسولى و غیره هم با یکدیگر ارتباط دارند؛ اما امریکا آنها را جزو لیست تروریستهاى دنیا معرفى مىکند!"
"خیال نکنید که حالا اگر با امریکا رابطه برقرار شد، یا مذاکره شد، دیگر از سوى امریکا، اندکى حرف نازکتر از گل هم به جمهورى اسلامى گفته نخواهد شد؛ نه. بسیارى از کشورها با امریکا رابطه هم دارند، خیلى هم روابطشان علىالظاهر در سطح جهانى خوب و صمیمى و مؤدّبانه است؛ درعینحال امریکا هرجایى که لازم باشد، ضربه خودش را مىزند؛ محاصره اقتصادى مىکند، تحریم مىکند!"
امریکاییها مستکبرند. آدم مستکبر و دولت مستکبر، دنبال سبز کردن حرف خودش است. بنابراین، اینطور نیست که رابطه براى کشور ما فایدهاى داشته باشد؛ که اگر رابطه نباشد یا مذاکره نباشد، این مشکلات به وجود خواهد آمد و اگر این مذاکره و رابطه انجام شد، مشکلات از بین خواهد رفت؛ نه. نه امریکا براى ایجاد مشکلات آنچنان دستش باز است و نه رابطه و مذاکره این چنین معجزهگرىاى براى رفع مشکلات دارد. هیچکدام از اینها نیست؛ بسته به توان ملت است، بسته به عُرضه یک حکومت است، بسته به اقتدار و عزّتخواهى ماست که بتوانیم در مقابل امریکا بایستیم و برطبق اراده و برطبق مصالح کشورمان اقدام کنیم."
در مقابل تهدیداتی که ایران از تمدن غرب دارد فرصت هایی دارد از جمله:
1- شکست راهبردهای آمریکا در منطقه و گسترش تنفر مردم از خوی استکباری امریکا و نشان دادن ضعف های آمریکا، فرصت قابل توجهی برای جمهوری اسلامی در مبارزه با سیاستهای سلطه طلبانه این کشور ایجاد کرده است.
2- افزایش بیداری اسلامی و خود آگاهی اسلامی: در سالهای اخیر گرایش مردم منطقه به اسلام و تشکیل حکومت اسلامی و مبارزه با سلطه طلبی غرب و آمریکا به شدت افزایش یافته است. این موضوع دولتمردان غربی را شدیداً نگران ساخته و عامل هشدار مراکز راهبردی غرب گردیده است. اگر چه لشگرکشی آمریکا به منطقه با هدف مقابله با بیداری اسلامی بوده اما توسعه و گسترش جنبش اسلامگرایی در منطقه، جایگاه ایران را در منطقه ارتقاء داده است. امروزه توسعه و تعمیق عمق استراتژیک جمهوری اسلامی ایران بر دوستان و دشمنان ایران امری انکارناپذیر است.
3- افزایش تقاضای جهانی به انرژی: نیاز اقتصاد جهانی به انرژی باعث شد تا دولتهای قدرتمند و صنعتی جهت حفظ رشد اقتصادی خود به تأمین انرژی مطمئن روی آورند. این نیازمندی موجب رویکرد کشورهای صنعتی به ایران به عنوان چهارمین کشور دارنده نفت و گاز شده است.تقاضای اتحادیه اروپا پیرامون انتقال انرژی ایران به اروپا، موافقت نامه احداث خط لوله ایران، هند و پاکستان، قرارداد صد میلیاردی انتقال گاز مایع به چین و... از جمله وابستگی کشورها به انرژی منطقه و ایران است. همین امر فرصت بسیار مناسبی را در اختیار ایران قرار میدهد تا ضمن گره زدن امنیت خود با نیازهای کشورهای فوق، اهداف ملی خود را با هزینه کمتری قرار میدهد.
4- ضعف و چالش در ارکان رژیم صهیونیستی: اساس رژیم صهیونیستی بر سه موضوع استوار است.
- الف) ارتش و جوخههای ترور
- ب) مهاجرت یهودیان به سرزمینهای اشغالی
- ج) حمایت قدرتهای غربی
در سالهای اخیر هر سه رکن فوق آسیب جدی دیدند. تهاجم اسرائیل در چند سال اخیر منجر به شکست رژیم صهیونیستی شد و افسانه شکست ناپذیری آن و امنیت پایدار 60 ساله آن فرو ریخت. مبارزه بیامان فلسطینیها با رژیم صهیونیستی و ناامن ساختن همه سرزمینهای اشغالی توسط حزبالله لبنان، مهاجرت را در این سرزمین معکوس کرد. بدین ترتیب موقعیت رژیم صهیونیستی به عنوان یکی از دشمنان جمهوری اسلامی، در موقعیت بسیار ضعیفی است.
5- ارتقاء وجهه و جایگاه عزتمند بینالمللی جمهوری اسلامی ایران: در زمانی ناصر الدین شاه قاجار به کشورهای اروپایی سفر میکرد و هیچ یک از سران عالی رتبه به او وقت ملاقات نمی دادند و مشاور او به بهانه اینکه فرنگی ها مدام در حال کار و تلاش اند او را در این مورد تسلی می داد.
در زمان دیگری محمد رضا شاه پهلوی به آمریکا می رود و ویزای او برای اقامت تمدید نمی شود و آواره کشورهای مختلفی می شود که در پاناما شاه این کشور کوچک به او می گوید این عاقبت نوکری ابرقدرت هاست.اما الان یکی از اساسی ترین مسائل دیپلماسی و سیاست خارجی آمریکا، جمهوری اسلامی ایران است. آمریکایی که حتی در خواب نمی دید اعراب را تحویل بگیرد امروز برای متهم کردن ایران به تروریست بودن رئیس جمهور آمریکا، عالی ترین مقام رسمی این کشور، به تمام کشورهای عربی سفر می کند. رسانه های آمریکایی و اروپایی تمام هزینه های خود را معطوف به ایران و پیشرفتهای این کشور می کنند. بودجه های عظیم 40 میلیارد دلاری برای تخریب فرهنگ دینی ایرانیان در مجلس آمریکا تصویب می شود، مدام خواهان مذاکره با ایران می شوند. همه اینها نشان دهنده قدرتمند شدن ایران در حوزه های گوناگون علمی، سیاسی، اقتصادی و نظامی است که خود معلول وجود عزت است.
روند رو به رشد اسلام خواهی و افزایش مسلمانان در سراسر جهان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از دیگر نشانه های عزتمندی جمهوری اسلامی ایران است. با این همه بازهم جای تعجب است که برخی ها دنبال سازش با قدرتهای استعماری و استکباری جهانی که لحظه ای از دشمنی با ایران و اسلام دریغ نداشته اند، هستند.
6- توان ضربه متقابل و قدرت بازدارندگی در مواجهه با تهدیدات: توانمندیهای نظام در مهار و کنترل و مواجهه با بحرانهای داخلی و خارجی، شرایطی را برای ایران اسلامی فراهم کرده که در مواجهه با هر تهدید داخلی و خارجی پاسخگو است.
سخن پایانی
بعضی میگویند چرا هرکاری می خواهیم بکنیم میگویند به دشمن کمک نکنید و پازل دشمن را تکمیل نکنید و امریکا را عامل کنترل و سرکوب ما میکنند در پاسخ باید گفت اولاً کار درست مثلا انتقاد صحیح و سازنده که به نفع جامعهی مسلمین باشد باعث خشنودی و همکاری دشمنان و کفار نمی شود و هر آدم عاقلى تا دید دشمن برایش کف میزند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطى کردم؛ من چه کار کردم که دشمن براى من کف میزند؟! باید به خود بیاید. این مایه غصّه است که بعضى از کف زدن دشمن خوششان مىآید! اگر گلزنِ مهاجم ما در میدان فوتبال، اشتباهاً به دروازه خودش گل بزند، چه کسى در آن میدان کف خواهد زد؟ طرفداران تیم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى که مىبینى دشمن برایت کف مىزند، باید بفهمى که به دروازه خودى گل زدهاى! ببین چرا زدى؟ بگرد مشکل خودت را پیدا کن و توبه کن. ثانیا یکی از کارهای اصلی ما شکست دشمن مستکبر و سیاست قدرت طلبانه آنان در موقع مناسب از اول تاریخ و در دوران ائمه تا الان بوده و هست تا حق بر باطل بتواند پیروز شود و در این موقعیت ظهور موعود اتفاق بیفتد و راه را برای این کار باز کنیم.
در آخر باید گفت که این اظهار نظرها نباید مایه ی اختلاف و از بین رفتن وحدت در برابر دشمن بشود باید برای کارهایمان شاخصی محکم داشته باشیم این شاخص را آفریننده از طریق عقل کل که پیامبر باشد معرفی میکند حالا یا باید مثل عده ای از گمان های خود پیروی کرد میتوان مثل ما با دیدن سه چهار تا اقوال و اعمال معصوم نظری درهوا داد می شود هم به یک نفر عادل و پاک که عمرش را در شناخت و غوطه ور شدن درسیره ائمه گذاشته انتخاب کرد از او پرسید و به او اعتماد کرد. به نظر شما عقلانی ترین راه کدام است؟
(1)- خلاصه ای از بیانات رهبر در جاهای مختلف
پوتین که هیچ تعلق مذهبی نداشته و شخص لاییکی به شمار می آید پس از دیدار با رهبر انقلاب می گوید با عنایت به مطالعاتی که من درباره ی مسیح داشته ام در ملاقات با رهبر ایران تمام ویژگی های نوشته شده برای مسیح را در آیت الله خامنه ای دیده و برایم متجلی شد. همچنین پوتین پس از ملاقات با رهبر معظم انقلاب بااشاره به درایت و تیزبینی های حضرت آیت الله خامنه ای می گوید حکیم بزرگی در ایران نشسته است که به ذهن من خطور نمی کرد تا به این حد همه جانبه نگر باشد. او حکیم و دانشمندی است که تصمیم گیری ها و تنظیم همه سیاست های ایران به دست اوست. پوتین می گوید با وجود درایت و تیزهوشی رهبر ایران هیچ خطری متوجه ایران نمی شود و من در ملاقات با ایشان معنای واقعی قانون اساسی جمهوری اسلامی و مفهوم ولایت فقیه و ولایت علمای دین را که شنیده بودم فهمیدم.