عشق

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عنوان:

منظور از اسماء که خداوند در آیه شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» به انسان تعلیم نمود و نشانه برتری آدم بر فرشتگان شد چیست؟

چکیده:

تعلیم مذکور متعاقب طلب توضیح ملائکه از خداوند در خصوص علت آفرینش انسان واقع گردید. شبهه و ابهامى که فرا روى ملائکه قرار داشت این بود که چرا خداوند، با وجود آن‏ها، یک موجود مادّى و خاکى را جانشین خود قرار مى‏دهد.

در حالى که مقتضاى جانشینى آن است که مى‏بایست جانشین با کسى که به جاى او مى‏نشیند و به اصطلاح نماینده او مى‏گردد، تناسب داشته باشد.

منظور از این اسماء الفاظ و مفاهیم نیست زیرا رابطه الفاظ با مفاهیم، رابطه ای اعتباری و قراردادی است و در مقام لدن و نزد خدا جای لفظ و مفهوم حصولی و قراردادن لفظ برای معنا نیست، بلکه مراد از اسماء الله در این جا حقایق است.

بنابراین اسماء یا مسماهای اسمایی که خدا به آدم تعلیم کرده، یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور بودند که در پشت پرده غیب از نظرها مستورند. (زیرا ضمیر «هم» معمولا به جمع عاقل برمی گردد) و البته اطلاع آدم بر اسماء آنها مانند اطلاع ما از نام های اشیاء مختلف نبوده است، بلکه علمی بوده توأم با کشف حقیقت وجود آنها. و معنای مسماهای آن اسم ها، حقایق خارجی و یا موجودات مخصوصی هستند که در پشت پرده غیب [غیب آسمان و زمین] مخفی بوده و علم آنها برای موجود زمینی و خاکی مانند آدم (ع) امکان داشته است، در حالی که برای فرشته ها امکان نداشته به علاوه این علم در احراز مقام خلیفةاللهی نیز دخالت داشته است. ملائکه امکان و استعداد دریافت این علم را نداشته اند، نه این که خدا به آنها این علم را نداده، که اگر می داد با آدم فرقی نداشته و شایسته مقام خلافت الهی می شدند، اگر ملائکه امکان دریافت این علم را داشتند، اما خدا به آنها نمی داد، بلکه به آدم می داد دیگر این فضیلتی خاص آدم نبود، زیرا پس از این که آدم به آن اسماء خبر داد باید ملائکه هم به آنها عالم می شدند و با آدم در این امر مساوی می گشتند، پس زمانی این مسئله برای آدم (ع) فضیلت و برتری نسبت به ملائکه است که ملائکه حتی پس از انباء (خبر دادن) آدم (ع) هم نتوانند به آن عالم شود.

 

کلمات کلیدی: مقام آدم، مقصود از اسماء، مراد از علم به اسماء، محدوده و چگونگی «علم الاسماء»

 

در بیان اینکه منظور از «اسماء» در آیه شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهاثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»[1] چیست و خداوند متعال نام چه چیزهایی را به حضرت آدم تعلیم نمود، نخست دیدگاه مفسران در تفسیر این قسمت از آیه‌ی شریفه را نقل کرده و در ادامه روایاتی را که در ذیل آن وارد شده ذکر می‌کنیم.

 

الف. دیدگاه مفسران

 

بنابر دیدگاه بیشتر مفسّران؛ نام تعدادی از موجودات یا همه‌ی موجودات به تنهایی فضیلت آن چنانی نیست که خداوند متعال بخواهد به وسیله‌ی آن لیاقت و شایستگی حضرت آدم(ع) را برای جانشینی و خلافت در زمین ثابت کند. همچنین آگاه نبودن فرشتگان از آنچه آدمیان به عنوان لغت و زبان بین خودشان برای رساندن برخی معانی و مفاهیم استفاده می‌کنند نقصان و کاستی را در آنها ثابت نمی‌کند. گرچه روایاتی نیز مبنی بر آموختن نام همه‌ی اشیاء و موجودات به آدم(ع) نقل شده است که خواهیم گفت.

 

با این وجود، چنین علمی به تنهایی برای آدم فضیلت نیست و برای ملائکه نقص نمی‌باشد؛ زیرا نیاز به لغت و ضرورت شناخت آن؛ برای آگاهی از مقصود اشخاص است تا شنونده از آنچه در ذهن گوینده است، آگاه شود. به علاوه، فرشتگان برای آگاهی پیدا کردن نسبت به مقاصد و آنچه در دل‌ها می‌گذرد نیازی به شناخت واژه‌ها و استفاده از لغت به عنوان واسطه‌ای برای فهم و درک معانی ندارند، بلکه بدون واسطه آنها را از خداوند دریافت می‌کنند. لذا ندانستن لغت و نام‌هایی که بشر برای اشیاء قرار می‌دهد برای آنها نقصان نیست؛ چون آنها مرتبه بالاتری از ادراک و فهم را دارا هستند.

 

در اینجا این پرسش پیش می‌آید که اگر حضرت آدم(ع)، اسم اشیاء را از خداوند متعال یاد نگرفت، پس علم به چه چیزی را از پروردگار دریافت کرد که به واسطه‌ی آن دارای فضیلت و کرامتی بالاتر از ملائکه شد؟ در پاسخ، چند نمونه از دیدگاه مفسران بیان می‌شود.

 

1. علامه طباطبایی(ره) در پاسخ چنین می‌گوید: «علمی که به حضرت آدم داده شد علم به اسماء یا مسمیات موجوداتی زنده و عاقل بوده[2] که در پس پرده‌ی غیب قرار داشتند و نوع علم و آگاهی نسبت به آن، غیر از این علم و آگاهی است که ما به موجودات داریم ... علم به اسماء آنها به‌گونه‌ای بوده که از حقایق وجودی آنها و از ذوات آنها پرده بر می‌داشته و آنها را آشکار می‌ساخته است».[3]

 

ایشان در ادامه منظور از اسماء را بیشتر توضیح داده و چنین می‌نویسد: «اسماء نامبرده امورى بوده‌اند که از همه آسمان‌ها و زمین غایب بوده... و مسمّاهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده‌اند... این موجودات زنده و عاقلى که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب‏هاى غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمى را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمان‌ها و زمین هست از نور و بهاى آنها مشتق شده است، و آن موجودات با این‌که بسیار و متعددند، در عین حال تعدّد عددى ندارند، و این‌طور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدّد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است».[4]

 

2. منظور از تعلیم همه‌ی اسماء، این است که؛ همه‌ی حقایق و اسرار عالم هستی به او تعلیم شده است. لذا آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرینش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم به حساب می‌آید و خداوند این علم را به آدم داد تا بتواند از مواهب مادی و معنوی این جهان در مسیر تکامل خویش استفاده کند.[5]

 

3. مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع منظور از تعلیم اسماء را این می‌داند که خداوند جنس موجوداتی را که خلق نموده بود را به آدم نشان داد و نام هریک را نیز به او یاد داد که مثلاً نام این شیء، فلان است. همچنین علم به تمام حالات و خصوصیات و هر نفعی که در دین و دنیا دارد را به او آموخت.[6]

 

تفاوت این تفسیر با تفسیری که علامه طباطبایی(ره) بیان نمود روشن است، چرا که نگاه برخی از مفسّران روی این مطلب متمرکز است که آنچه به آدم تعلیم شد حقایق موجودات عالم و اسرار عالم هستی بوده و گستره‌ی علم او و عمق آگاهی او چیزی بوده که ملائکه فاقد آن بوده‌اند، اما آنچه علامه طباطبایی در تفسیر خود بیان می‌نماید بر دو نکته استوار است:

 

اول: اختلاف در بیان خود مسمّیات است، چنان‌که موجوداتی دارای حیات و علم با تکثّری وراء تکثّر اشخاص و افراد، معلوم در خزائن غیب خداوندی و دارای آثاری تکوینی در عالم دانسته شده است. موجوداتی که قابلیّت علم و آگاهی به آنها جز در آدم(ع) وجود ندارد.

 

دوم: تفاوت در نوع علمی است که برای آدم حاصل شد و این علم با آن علمی که با خبردادن حضرت آدم(ع)، برای ملائکه حاصل شد، فرق دارد.

 

ب. روایات

 

اکنون، -با توجه به مطالب بالا- به ذکر برخی از روایات وارده در تفسیر آیه شریفه می‌پردازیم:

 

1. از حضرت امام صادق(ع) پرسیده شد: منظور از نام‏هایى که خدا به آدم آموخت چیست؟ امام(ع) فرمود: «نام زمین‌ها، کوه‌ها، دره‌ها، بیابان‌ها و سپس به فرشى که در زیر پایشان قرار داشت نگاهی کرده و فرمود: حتى نام این فرش را نیز خدا به او آموخت».[7] همچنین آن حضرت فرمود: «خداوند متعال، نام‌های تمام حجت‌های خود را به آدم(ع) یاد داد...».[8]

 

2. در روایتی از امام حسن عسکری(ع) نقل شده که آن حضرت می‌فرماید: «منظور از اسماء، اسامی انبیای الاهی، نام‌های حضرت محمد(ص)، امام علی(ع)، فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و پاکان از آل ایشان. همچنین اسامی تعدادی از شیعیان آنها، ظالمان و گردنکشان از میان دشمنان آنها که خداوند به او تعلیم نمود...».[9]

 

ج. جمع بندی میان روایات

 

شاید در ابتدا، ظاهر این روایات اخیر با هم منافات داشته باشند، چه این‌که دسته‌ای از روایات منظور از «اسماء» را نام‌های همه چیز از کوه‌ها و دشت‌ها و سایر موجودات می‌دانند، و دسته‌ای دیگر، اسماء را مختص به اسماء انبیاء، حجت‌های خدا و اولیاء الاهی می‌دانند، اما با توجه به نکات زیر این تنافی برطرف می‌شود:

 

یک. حقیقت‌های نورانی و مبارک پیامبر اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) و سایر اولیای الاهی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین حقایق عالم هستند، به صورت اختصاصی و جداگانه ذکر شده‌اند تا بر حقانیّت آنها تأکید شده باشد. بنابراین، آن دسته از روایات که علم اعطا شده به حضرت آدم(ع) را علم به انبیاء و حقایق نورانی ائمه اطهار(ع) و اولیای الاهی معرفی می‌کنند، با دیدگاهی که می‌گوید همه‌ی حقایق جهان به آدم(ع) تعلیم شد، منافاتی ندارد.

 

دو. روایاتی که گستره‌ی علمی که به حضرت آدم(ع) عطا شد را شامل تمام موجودات معرّفی می‌کنند، با تفاسیری که علم به اسماء را علم به حقایق موجودات جهان می­دانند، سازگار است، چرا که منظور از اسماء، حقایق آنها است، نه صرف اسامی و لغات، و این با قرینه لبّی و عقلی مشخص می‌شود، چنان‌که شیخ طوسی(ره) در این‌باره می‌گوید: «صرف علم به اسماء بدون علم به معانی و مسمّیات آنها فایده‌ای ندارد».[10]

 

سه. علت تفاوت تعبیر در لسان این روایات، ممکن است به‌ جهت تفاوت فهم و درک مخاطبین در پذیرش کلمات ائمه(ع) در تفسیر قرآن کریم باشد.

 

چهار. اما آنچه را که علامه طباطبایی(ره) در تفسیر خود بیان کرده و مسمّیات را اختصاص به موجوداتی در پس پرده‌ی غیب و غیر معلوم برای ملائکه و ... معرّفی نموده است، نیز منافاتی با روایات مزبور ندارد، به ویژه آن روایاتی که علم حضرت آدم(ع) را، علم به حقایق و اسماء نورانی انبیا، ائمه اطهار و اولیاء و مقرّبان الاهی معرّفی می‌کنند، چرا که آن حقایق نورانی با آن جایگاه تکوینی خود و تأثیری که بر کون و مکان داشته، از خیر و برکت آنها آنچه در آسمان و زمین هست پدید آمده است،[11] و چون علم به آن وجودات مبارک -آن گونه که هستند- برای شخص دانا حاصل شود، علم به منشأ تمام خیرات و برکات در عالم است. به دیگر سخن؛ علم به وجوداتی است که در مرتبه‌ی علت نسبت به این عالم قرار دارند، علم به تمام موجودات عالَم می‌باشد؛ زیرا تمام آنچه را که معلول دارد، علت به نحو قوی‌تر و شدیدتر دارا است، و محدودیّت و نقص معلول در علت جایی ندارد. لذا علم به حقیقت علت، علم به تمام معلولات وی هم خواهد بود.[12]

 

در نتیجه؛ تفسیری که علامه طباطبایی(ره) ارائه داده کاملاً با روایات نقل شده سازگاری داشته و نکات بسیار دقیق و ظریفی را در ماجرای قرار دادن جانشین در روی زمین و فضیلت آدم(ع) بر ملائکه بیان می‌نماید و با توجه به این نکات، روایات دیگری که در این تحقیق ذکر نشده‌اند، ولی در ارتباط با همین مسئله نقل شده است، به صورت برهانی و دقیق روشن می‌شود.  

 

مقام آدم

مقام بلندی که قرآن، پس از مقام نبوت و اصطفا، برای آدم بر می شمرد مقام تعلیم اسما است؛ اسمای الهی را بدو تعلیم داد تا او به دیگران بیاموزد: «و علم آدم الاسماء کلها؛ (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را به تمامه به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فتلقی آدم من ربه کلمات؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت.» (بقره/ 37) یکی از عوامل که سبب عزت و مقام برای انسان می شود، علم است و مهمتر از علم، معلم است، کم نیستند انسان های که مباهات می کنند به تعلیم نزد شخصیت های مهم علمی جهان، مثلا گفته می شود، شاگردان سقراط، ارسطو، بوعلی سینا، فارابی، امام خمینی،... حال اگر این معلمین برگزیده خدا باشند و علمشان به بن بست نرسد، مثل پیامبران و ائمه اطهار (ع) قطعا جای مباهات و افتخار بیشتری دارد و اگر این واسطه برداشته شود و مستقیما خداوند معلم انسان باشد ارزش آن قابل اندازه گیری نیست، و این که خداوند اول معلم انسان (حضرت آدم(ع)) است، به عنوان یکی از بزرگترین شئونات و مقامات انسان محسوب می شود، مضافا بر این که در این مکتب، انسان چیزی را آموخت که موجب برتری او از ملائک و سایر مخلوقات شد. بنابراین از دو جهت انسان در این مسئله دارای مقام شد.

1- اولین شاگرد مکتب الهی گشت.

2- در این مکتب چیزی را آموخت که سبب برتریش نسبت به سایر مخلوقات گشت.

در مسئله تعلیم آدم (ع) به دست خدا، و به طور کلی تعلیم انسان به دست خدا، در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد، از جمله:

1- «الذی علم بالقلم* علم الانسان مالم یعلم؛ آن خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به آدم آنچه را که نمی داشت تعلیم داد.» (علق/ 4- 5)

2- «الرحمن* علم القرآن* علمه البیان؛ خدای مهربان به رسولش محمد (ص) قرآن آموخت و به انسان تعلیم نطق و بیان داد.» (الرحمن/ 1- 3)

3- «علمتم مالم تعلموا انتم و لااباؤکم؛ آنچه را شما و پدرانتان نمی دانستید از آن بیاموختید.» (انعام/ 91)

4- «فاذکرو الله کما علمکم مالم تکونوا تعلمون؛ خدا را یاد کنید زیرا او شما را بیاموخت آنچه را که نمی دانستید.» (بقره/ 239)

 

مقصود از اسماء

منظور از «اسماء» تنها یک سلسله اسامی و نامهای بدون معنا نیست؛ بلکه منظور حقایق و اسرار عالم هستی است؛ یعنی، منظور معانی این اسما و مسماهای آنها بوده است. اگر تنها نامها و الفاظی بدون معنا بود که برای آدم، افتخاری به حساب نمی آمد. آدم با فراگیری این علوم، امکان آن را یافت که از مواهب مادی و معنوی این جهان، در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. همچنین آدم، استعداد نامگذاری اشیاء را فرا گرفت که این نیز خود نعمت بزرگی است و اصولا اگر این نامگذاریها نبود، علوم و معارف از گذشتگان به آیندگان انتقال نمی یافت. البته تعلیم اسما بدین معنا نیست که کلاسی بود و یکی به آدم یاد داده شد؛ بلکه بدین معنا می باشد که او، استعداد فراگیری این حقایق را یافت و این گونه آفریده شد.

بنابراین اسماء یا مسماهای اسمایی که خدا به آدم تعلیم کرده، یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور بودند که در پشت پرده غیب از نظرها مستورند. (زیرا ضمیر «هم» معمولا به جمع عاقل برمی گردد) و البته اطلاع آدم بر اسماء آنها مانند اطلاع ما از نام های اشیاء مختلف نبوده است، بلکه علمی بوده توأم با کشف حقیقت وجود آنها. و معنای مسماهای آن اسم ها، حقایق خارجی و یا موجودات مخصوصی هستند که در پشت پرده غیب [غیب آسمان و زمین] مخفی بوده و علم آنها برای موجود زمینی و خاکی مانند آدم (ع) امکان داشته است، در حالی که برای فرشته ها امکان نداشته به علاوه این علم در احراز مقام خلیفةاللهی نیز دخالت داشته است. ملائکه امکان و استعداد دریافت این علم را نداشته اند، نه این که خدا به آنها این علم را نداده، که اگر می داد با آدم فرقی نداشته و شایسته مقام خلافت الهی می شدند، اگر ملائکه امکان دریافت این علم را داشتند، اما خدا به آنها نمی داد، بلکه به آدم می داد دیگر این فضیلتی خاص آدم نبود، زیرا پس از این که آدم به آن اسماء خبر داد باید ملائکه هم به آنها عالم می شدند و با آدم در این امر مساوی می گشتند، پس زمانی این مسئله برای آدم (ع) فضیلت و برتری نسبت به ملائکه است که ملائکه حتی پس از انباء (خبر دادن) آدم (ع) هم نتوانند به آن عالم شود.

 

مراد از علم به اسماء

مسمیاتی که خداوند آنها را به حضرت آدم آموخت، حقائق و موجودات خارجی و دارای حیات و علم بوده اند؛ «و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة؛ و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت.» (بقره/ 31) این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند. و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟

که خدا به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که، «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند.» (انبیاء/ 27) آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟ آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید. علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.

سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم «قالوا سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا؛ گفتند: پاکی تو راست، ما را دانشی جز آنچه به ما آموخته ای نیست.» (بقره/ 32) اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است.

کلمه ی (اسماء) در جمله "و علم آدم الأسماء کلها"، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش در آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه ی شریفه با کلمه ی (کلها، همه اش) این عمومیت را تاکید کرده. در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.از سوی دیگر کلمه (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیات و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیات داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، ولکن از آنجا که مقام آیه ی شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید) اضافه ملکی باشد. در نتیجه می رساند که اسماء نامبرده اموری بوده اند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.

وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود، که آیه: «و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه، و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم.» (حجر/ 21) در صدد بیان آن است. چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شی ء- چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند، و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است. پس حاصل کلام این شد که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب های غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و اینطور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.

«و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؛ و می دانم آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید.» (بقره/ 33) آنچه ملائکه اظهار بدارند، و آنچه پنهان کنند، دو قسم از غیب نسبی است، یعنی بعضی از غیب های آسمانها و زمین است، و به همین جهت در مقابل آن جمله ی: «أعلم غیب السماوات و الأرض» قرار گرفت، تا شامل هر دو قسم غیب یعنی غیب داخل در عالم ارضی و سماوی، و غیب خارج از آن بشود.

 

تعلیم اسماء از سوى خداوند به حضرت آدم(ع)

تعلیم مذکور متعاقب طلب توضیح ملائکه از خداوند در خصوص علت آفرینش انسان واقع گردید. شبهه و ابهامى که فرا روى ملائکه قرار داشت این بود که چرا خداوند، با وجود آن‏ها، یک موجود مادّى و خاکى را جانشین خود قرار مى‏دهد.

در حالى که مقتضاى جانشینى آن است که مى‏بایست جانشین با کسى که به جاى او مى‏نشیند و به اصطلاح نماینده او مى‏گردد، تناسب داشته باشد. این تناسب به دلایل زیر در مورد آدم منتفى بود: ۱) انسان به دلیل دارا بودن ماهیتى مادّى، ترکیبى از قواى غضبیه و شهویه است ۲) انسان واحدى جانشین خدا نخواهد بود بلکه نوع انسان با مجموعه فراوانى از افراد. حال با توجه به این که انسان در بستر یک زندگى اجتماعى به سر خواهد برد، مقتضاى یک نظام اجتماعى، تزاحم و درگیرى، تضاد و تعارض و بالاخره شرّ و فساد خواهد بود

این چه خلیفه و جانشینى است که هم به موجب هویّت وجودى و هم به دلیل حیات جمعى و نظام اجتماعى خود، برپا کننده فساد است. در حالى که کسى که او از وى جانشین شده است کمال محض و منزّه از هر نقیصه و پاک و مبرّا از هر شرّ و فسادى است. به دلایل فوق ملائکه تصور مى‏کردند، اگر قرار است خداوند خلیفه‏اى را براى خود برگزیند ما، یعنى ملائکه به خلیفه‏گى از جانب خداوند سزاوارتریم.

چرا که وجود ما هیچ شرّ و فسادى را به دنبال ندارد بلکه همواره او را تقدیس و تسبیح مى‏کنیم. خداوند در پاسخ به این شبهه و سئوال ملائکه چنین پاسخ داد: {إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ کُلَّها}. پس از تعلیم اسماء به آدم(ع)، روى به ملائکه کرد و گفت اگر راست مى‏گوئید که آدم صلاحیت جانشینى را ندارد، این اسامى را برشمارید.

اینجا بود که ملائکه اظهار داشتند ما فقط آنچه را که به ما تعلیم داده‏اى مى‏دانیم و نه چیزى دیگر. اما وقتى همین تقاضا را از آدم کرد آدم توانست از عهده آن کار بر آید. منظور از اسمائى که به آدم تعلیم داده شد صرفاً کلمات و لغاتى نبود که براى افهام و تفهیم و توانائى برقرارى ارتباط محاوره‏اى با افراد بدان‏ها نیاز دارند و سپس آدم بتواند آن لغات و کلمات را تکلم کند. چرا که اگر چنین بود اولاً چنین چیزى فضیلتى براى آدم به حساب نمى‏آمد تا آنجا که او را در مقایسه با فرشتگان، در رتبه‏اى قرار دهد که بتواند جانشین خدا شود.

ثانیاً چنانچه همین تعلیم را به ملائکه مى‏داد، آن‏ها نیز توانائى تکرار آن کلمات را داشتند. چرا که آگاهى از یک لغت و اسم براى ملائکه امکان داشت

ثالثاً منظور از لغات و استفاده از آن‏ها، فهماندن مقاصد است و فرشتگان براى افهام و تفهیم به کلمات نیازمند نیستند، بلکه داراى کمالى فوق تکلم بوده و بدون واسطه شدن کلمات، مقاصد خود را به یکدیگر تفهیم مى‏کنند. اگر منظور از علم به اسماء، تنها نامهاى تعدادى از موجودات، یعنى نام و لفظى را که در لغت دارند، نبود پس چه بود؟ در پاسخ باید گفت حقیقت علمى که با تعلیم الهى براى آدم حاصل شد به گونه‏اى که استحقاق دریافت خلافت او گردید علمى بوده است توأم با کشف حقیقت و وجود آن‏ها. مسماهاى اسم‏ها و اشیاء، حقایق خارجى و موجودات مخصوصى بوده‏اند که در پشت پرده غیبت مخفى بوده و علم به آن‏ها براى یک موجود زمینى مانند آدم امکان داشته است در حالى که براى فرشته‏هاى آسمانى امکان نداشته است. علم به اسماء چیزى شبیه علم لغات نبوده است بلکه مربوط به فلسفه و اسرار و کیفیات و خواص آن‏ها بوده است.

همان که در ادامه آیه به غیب السموات و الارض تعبیر شده است. قسمت پنهان و ناپیداى آسمان‏ها و زمین. همان که در سوره حجر آیه ۲۱ تحت عنوان خزائن آمده است: {وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ }این اسرار آفرینش که خداوند به انسان تعلیم داد، بدان جهت بود که از مواهب مادى و معنوى این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد.

 

مراد از اسماء الله در علوم الهی

 

منظور از این اسماء الفاظ و مفاهیم نیست زیرا رابطه الفاظ با مفاهیم، رابطه ای اعتباری و قراردادی است و در مقام لدن و نزد خدا جای لفظ و مفهوم حصولی و قراردادن لفظ برای معنا نیست، بلکه مراد از اسماء الله در این جا حقایق است. این است که می گویند اسماءالله توقیفی است. منظور از توقیفی بودن اسماءالله، آن گونه که در عرفان و حکمت مطرح است، حقایق عینی است؛ و آن گونه که در کلام و فقه مطرح است، لفظ و مفهوم است. اسمائی که خدای سبحان به انسان کامل آموخت، حقایق و معارف کلی است، نه مفاهیم و الفاظ؛ به شهادت این که فرمود: «و علم ادم الاسماء کلها ثـم عرضهم» (بقره/ 31) ذکر ضمیر جمع مذکر سالم (هم) برای اسماء نشان می دهد که آنها حقایق عینی است نه مفاهیم ذهنی و چون اسم در اصطلاح اهل معرفت ذات است با تعین خاص، چنانکه خود تعین را وصف می نامند، این بحث پیش می آید که آیا اسم عین مسماست یا نه، وگرنه کسی بحث نمی کند که آیا اسم لفظی عین مسماست یا نه، و مفهوم عین مصداق است یا نه.

این که گفته شده، اسم از جهتی عین مسماست و از جهتی غیر مسما، به این سبب بوده که سخن از لفظ و مفهوم نیست. توقیفی بودن اسماءالله از یک جهت بحث کلامی و فقهی دارد که ابتدا در کلام مطرح شد و بعدها از مباحث کلام وارد فقه شد و آن این است که آیا جایز است اسمی که در کتاب و سنت بر خداوند اطلاق نشده است، ما آن را بر خداوند اطلاق کنیم یا نه؟ در آن بحث اولا بیان می شود که آن اسم باید هیچ نقصی را در بر نداشته باشد، و ثانیا، بین تسمیه و وصف فرق می گذارند. اما بحث فلسفی و عرفانی اسماء الله این است که منظور از اسم در این جا لفظ و مفهوم نیست، بلکه حقیقت خارجی است که اسماءالله به این معنا یقینا توقیفی است، زیرا هر موجودی درجه ای خاص دارد که هم بر طبق نظام "علی و معلولی"، که در فلسفه مطرح است و هم بر طبق "نظام ظاهر و مظهر"، که در عرفان طرح می شود، بالاتر از آن نمی تواند بـرود و این اصل، شامل همه ی موجودات است ولی اگر موجودی مظهر اتـم اسماء بود، اسم اعظم است که دیگر توقیفی نیست، یعنی جای معینی، حد توقف او نیست.

او مظهر الله و خلیفه الله است، در نتیجه، همه جا می تواند حضور داشته باشد. معنای تعلیم اسماء هم این است که خداوند، همه حقایق را به آدم ابوالبشر یاد داد و آن تعلیم، حضوری است نه حصولی و مفهومی و صوری، که به صورت تصور و تصدیق ترسیم شود و به شکل استدلال منطقی مانند قیاس، استقراء و تمثیل بیان گردد، بلکه تعلیم در این مورد همان اشهاد (واقف نمودن شهودی) است. پس چون خداوند همه حقایق را به انسان کامل یاد داد انسان کامل مظهر اسم اعظم می شود، و اگر اسماء الله توقیفی است، اسم اعظم توقیفی نیست؛ یعنی حد خاص و اندازه ی مخصوص وجودی ندارد، و انسان کامل که مظهر آن است در حد معین، محصور نخواهد بود، بلکه بر همه اسمای دیگر احاطه وجودی دارد. ولی موجودی که مظهر اسم اعظم نیست، نه بر همه اسماء احاطه دارد و نه صلاحیت خلافت الله را خواهد داشت.

هنگامی که خداوند حقایق آن اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و از آنان پرسید: «انبؤنی بأسماء هـؤلاء» (بقره/ 31) آنها اظهار عجز کرده گفتند: "سبحانک"، ابتدا خدا را تنزیه کردند، بعد گفتند: "لا علم لنا" ما که از خود علمی نداریم، ما به اندازه ی علمی که به ما آموختی، عالمیم و به چیزی که به ما نیاموخته ای، علم نداریم. معنای کلام ملائکه در حقیقت این است که چون اسماءالله توقیفی است و درجات فیض هم توقیفی است، ما در همین حدیم و بالاتر از این، میسور ما نیست. فرق اسماءالله با اسماءالعالم، همان فرق بین ایجاد و وجود است. از جهت ایجادی و از جهت اعطای فیض، اسم الله و از جهت وجودی و استفاضه اسم الارض و السماء و اسم الانسان والملک است، وگرنه دو حقیقت گسیخته از هم نیست که یکی اسماءالعالم باشد و یکی اسماءالله. این اسماء الله است که ظهور می کند؛ و حقایق عالم، مظاهر همان اسماء الله است، مگر "اسمای مستأثره" که ظهور نکرده است و از غیب به جهان امکان نیامده است. اسماء مستأثره را جز ذات اقدس خداوند، احدی نمی داند.

 

محدوده «علم الاسماء»

اسماء معنای عموم می دهد، چون اولا جمع است دوما «ال» بر سر «اسماء» آمده که معنای عموم می دهد. سوما به وسیله «کلها» که معنای عام می دهد نیز تاکید شده. بنابراین چنین استفاده می شود که مسمای تمامی این اسم ها، موجود زنده و عاقلی می باشد که در پشت حجاب غیب [غیب آسمان و زمین] پنهانند. به عبارت دیگر مسمای آن اسم ها از تمام آسمان ها و زمین غایب و پنهانند. این عمومیت اسماء، و زنده و عاقل بودن مسماهای آنها، و غایب بودنشان از آسمان ها و زمین، همان چیزی است که در آیه شریفه «و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هیچ چیز در عالم نیست جز آن که منبع و خزینه آن نزد ما خواهد بود ولی از آن بر عالم خلق، مگر به اندازه معین که مصلحت است نمی فرستیم.» (حجر/ 21) که طبق این آیه، هر آنچه که «شی ء» بر آن اطلاق می شود خزینه و منابع سرشار و نامحدود و تمام نشدنیش نزد خداوند است، و تحدید و اندازه فقط در مورد خلقت و نازل ساختن آن است، و تعدد این منابع از سنخ تعدد اعداد که مستلزم محدودیت است، نمی باشد بلکه از نظر مراتب و درجات می باشد.

آنهایی را که خدا بر فرشتگان عرضه نمود موجودات عالی و ناپیدایی هستند که در نزد خداوند قرار دارند و هر اسمی را در این جهان خداوند به برکت آنها ایجاد کرده و آنچه در زمین و آسمان هاست از پرتو نور آنها می باشند. آنها با این که متعدند اما تعدد آنها همچون اعداد نیست و تفاوت آنها با یکدیگر مانند تفاوت افراد انسان نمی باشد، بلکه فقط از نظر مراتب و درجات است و نزول اسماء از طرف آنها نیز به همین نحوه می باشد (یعنی از نظر مراتب و درجات با هم فرق دارند).

پی نوشت:

[1]. بقره، 31.

[2]. دلیل این اختصاص ضمیر «هم» در «ثم عرضهم علی الملائکه» است که به موجودات زنده و دارای عقل چنین ضمیری بر می گردد و گرنه باید ضمیر «ها» یا «هن» می آمد. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 118، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.

[3]. همان، ص 117 و 118.

[4]. همان، ص 118.

[5]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص 176، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.

[6]. طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 36، انتشارات دانشگاه تهران، مدیریت حوزه علمیه قم، تهران، چاپ اول، 1377ش.

[7]. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، محقق و مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ج 1، ص 32،‏ المطبعة العلمیة، تهران، چاپ اول، 1380ق؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، با مقدمه: بلاغى‏، محمد جواد، ج 1، ص 180 و 181، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش.

[8]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق و مصحح: غفارى، على اکبر، ج 1، ص 14، اسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1395ق.

[9]. بحرانى، سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 164، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416ق.

[10]. طوسى، محمد بن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، با مقدمه: شیخ آقابزرگ تهرانى، تحقیق: قصیرعاملی، احمد، ج 1، ص 138، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بی تا.

[11]. ر.ک: نمایه‌های «امام علی (ع) و علم غیب و خالق زمین و رعد و برق»، سؤال 7474؛ «وجه الله بودن امام علی (ع)»، سؤال 8680.

[12] مراجعه شود به نهایة الحکمة، مرحله یازدهم اتحاد عقل و عاقل و معقول، فصل 11، 12 و 13.

منـابـع

 

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 صفحه 176 و 181- 182

عبدالرحمن بن ابی‌ بکر سیوطی- الدرالمنثور- جلد 1 صفحه 58، 60- 61

سیدهاشم بحرانی- تفسیر برهان- جلد 1 صفحه 86 روایت 2

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 45

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 198

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153 - 172

عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16

سایت دایره المعارف طهور

محمدباقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۲۰:۴۰
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

چگونگی رشد و راز دنیا و عامل عشق:

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۲ ق.ظ

عملی که تو را مغرور کند نمی خرند و به گناهی که تو را بشکند مزد می دهند.

این جمله ی سنگین رو بذار بسطش بدم ان شاالله که واقعا باعث بسطش بشه باعث خرابی این جمله نشه...

هدف از اعمال تاثر پذیرفتن قلب است. عمل خوبی که لطافت و رقت و انکسار و خضوع الهی را بیاورد و ادامه دهد پذیرفته است و ترس از تحول این نعمتِ قبولیِ عمل، خوفی است که دلشکستگی و استغاثه را میاورد. و به این مزد میدهند و می خرند و هدایت و رشد می دهند.

عمل بدی که موجب ترس از سوء عاقبت شود، از ناتوانی خود در کنترل کردن نفس دلش بشکند که به خاطر این ناتوانی در مقابل مولا عصیان و تمرد کرده و شکایت خود را پیش مولا و رب خود ببرد. این عمل بد پستی مرا به من نشان داده و آگاهی از این پستی دل آدمی را می شکند. این هم مزد دارد و هدایتش می کنند و رشدش می دهند و به مقصد می رساند. یا مبدل السیئات بالحسنات...

این دل شکستگی ها و  شکستن ها راز عشق است.

شهید مطهری می گوید هنوز راز عشق برای کسی کشف نشده که واقعا از لحاظ روانشناسی چه عاملی سبب آن می شود ولی من در حد یک نظر احتمال میدم عشق و ایمان در این مسیر ایجاد میشه ...

اِنَّ اللهَ فِی قُلُوبِ المُنکَسّرَه...

«اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم؛» بحا رالانوار، ج 49، ص 127
پی نوشت:
همین الان یک بحث کاملتری در این مورد از آیت الله جوادی آملی هم دیدم که خلاصشو میذارم شاید بشود تاییدی بر حرف من از منظر یک عالم دین: لینکش:
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/2689/6772/80981/%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%A7%D9%87

متن: 
پس مطلب اول آن است که انسان باور کند مسافر است و مهاجر. اگر باور کرد مسافر است و هدفمند است و هدف هم جز لقای خدا چیزی نخواهد بود، قهراً به این فکر است که نزدیک ترین راه به مقصد چیست؟

اصل دوم آن است که بین نزدیکی و آسانی فرق است. ممکن است چیزی نزدیک باشد؛ ولی آسان نباشد؛ چون هدف بسیار بلند است و نتیجه بسیار گرانبهاست، اگر راه نزدیکی پیدا شد، دشوار هم هست. اصل سوّم آن است که خدای سبحان که راهنماست، صراط مستقیم را به ما ارائه کرده است؛ فرمود: راههای فراوانی برای دیدار من هست. Gاَلَّذینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَاF؛[2] «کسانی که در راه ما کوشش و مجاهدت کردند، به راههای خودمان هدایت می کنیم.»

راههای خدا زیاد است، قهراً و قطعاً نزدیک ترین راه را هم به ما نشان داده است. وقتی ما باور کردیم نزدیک ترین راه در قرآن هست، آنگاه پژوهش ما بیش تر می شود که ببینیم آن راهی که از همه راهها نزدیک تر است، چیست؟

اصل بعدی آن است که قرآن کریم از چند منظر، آن را به ما می فهماند. یکی با گزارش اوصاف مقرّبان است. خداوند می فرماید: گذشته از اینکه یک عدّه کج راهه می روند و جز اصحابُ المَشئَمه اند، آنها که در راهند و اصحاب میمنه اند، مقرّبان هم در بین آنها هستند. سابِقونَ مُقَرَّبون[3] دارند، اَبرار هم دارند. بنابراین اوصافی را برای سابقِ مقرّب ذکر می کند که انسان می فهمد راه تقرّب به خدا چیست. مقرّبان کسانی اند که نزدیک ترین راه را طی کرده اند و نزدیک شدند. فاصله زیاد نیست با لقای رحمت الهی و وجه الهی. پس گاهی خدای سبحان آن نزدیک ترین راه را با تشریح اوصاف مقربان بیان می کند. وقتی خدای سبحان یک عدّه را به عنوان بندگان مقرب معرفی می کند؛ یعنی اینها به من نزدیک اند. اوصاف اینها، عقائد اینها، اخلاق اینها، سیره اینها، سنت اینها معلوم می شود عامل تقرب است.

مطلب بعدی آن است که خدای سبحان، گذشته از اینکه اوصاف مقرّبان را ذکر می کند، اَقرَبُ الطُّرُق را، یا نزدیک ترین راه را به صورت عصاره و خلاصه به ما ذکر می کند. می فهماند که چه راهی به خدا نزدیک است. از اینجا، همین راه نزدیک به دو شعبه تقسیم می شود؛ یک راه بالا و یک راه پائین.

اگر خدای سبحان جهتی می داشت، در عرش بود و در فرش نبود، در افلاک بود و در خاک نبود، انسان فکر می کرد که نزدیک ترین راه همان بالا رفتن است! خیلی باید علم داشته باشند، خیلی کمال داشته باشند، خیلی ولایت داشته باشند، خیلی اخلاص داشته باشند تا بالا بروند و به خدا نزدیک بشوند. اگر تنها راه نزدیکی به خدا همان راه بالا بود، باید آن راه بالا را شناسائی کرد و پیمود؛ ولی دو شعبه دارد. تنها راه قُرب اِلَی الله و مشاهده خدا این نیست که انسان عالم ترین، عاقل ترین، کامل ترین، عابد ترین انسانها باشد. اگر آن راه را طی کرد، خُب خیلی از کمالات نصیبش می شود؛ آن البته اَقرَبُ الطُرُق است؛ ولی یک راه پائین هم دارد. اگر خدای سبحان در اوج آسمانها ما ظهور و حضور دارد، در قعر دریاها هم حضور و ظهور دارد. اینطور نیست که یک جائی باشد که از خدای سبحان معاذ الله خالی باشد و خداوند آنجا حضور نداشته باشد. Gهُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إلهُ وَ فِی الأرضِ إلهF؛[4] «او کسی است که هم در آسمان معبود است و هم در زمین.»

پس دو راه دارد؛ یک راه بالا، یک راه پائین. یک راه برجسته، یک راه فروتنی. آن راه برجسته نصیب هر کسی نمی شود. انبیاء هستند، اولیاء هستند، معصومان هستند، مرسلین هستند؛ اینها آن راه برجسته را طی می کنند؛ امّا راه پائین راه تواضع است و دل شکستگی و فروتنی و ... .

یا انسان پیش خدا می رود، یا خدا به نزد او تنزّل می کند. اگر انسان نظیر انبیاء و اولیاء و انسانهای معصوم بود، به مقامGثُمَّ دَنیٍ فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ اَدْنَیF[5]؛ «سپس نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا آنکه فاصله او [با پیامبر] به اندازه فاصله دو کمان یا کم تر بود.» می رسد، بالا می رود. Gاِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍF؛[6] «یقیناً پرهیزکاران در باغها و نهرهای بهشتی، در جایگاه صدق، نزد خداوند مالک مقتدر جای دارند.» اینها خیلی بالا می روند. یا، یک انسان خاضعی است، فروتن است، متواضع است، دل شکسته است؛ «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم؛[7] من در نزد قلب شکسته هستم.» اگر کسی دل شکسته شد، و از همه جا ناامید شد، او می تواند یک پناهگاهی را شناسائی کند و خود را در آن پناهگاه جا بدهد که «کَلِمَةُ لا إله إلا الله حصنی؛[8] کلمه لا اله الاّ الله، دژ نفوذ ناپذیر من است.» اگر کسی دل شکسته داشت، بداند می تواند میزبانی خدا را به عهده بگیرد که این کار نصیب عدّه زیادی می شود. اگر کسی مهمان خدا شد، آن راه بالا را طی کرده است. اگر میزبان خدا شد، راه پائین را طی کرده است.

نزدیک ترین راه برای لقای خدا همان «قلب شکسته» است. لذا گفتند: احساس کنید که نیازمندید. Gیا ایهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِF؛[9] «ای مردم، شما به خداوند نیازمندید.» این دل شکسته یک وقتی طبق علل و عوامل قهری است، مثل کسی که در حال غرق شدن است، یا بیمار صعب العلاجی دارد، یا بیماری صُعبُ العَلاج دارد؛ یک وقت این است. یک وقت هست نه، با درس و بحث هم حل می شود.

فقیر، معنایش این نیست که کسی مال ندارد. آنکه مال ندارد، او را فقیر نمی گویند، او را می گویند: «فاقد»؛ یعنی مال را فاقد است. «فقیر» لغتاً به معنای ندار نیست. فقیر به کسی می گویند که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد. چون کسی که اقتصادش ضعیف است، مالی در دست او نیست، قدرت مقاومت ندارد، به این مناسبت به انسان ندار گفتند فقیر. وگرنه فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش و مهره اش شکسته است. قرآن کریم می فرماید: شما قدرت قیام ندارید. روی چه می خواهید بایستید؟! روی کدام پا می خواهید بایستید؟! شما این ستون فقرات تان، این مهره کمرتان شکسته است. یک انسان قطع نخاعی، دل شکسته دارد. کسی که چرخ شما را، این ویلچر شما را حرکت می دهد، دیگری است. اگر این معنا برای ما روشن شد، بعد باور کردیم، آن وقت می شویم میزبان رحمت حق.

نباید گفت: نزدیک ترین راه عصمت است، نزدیک ترین راه امامت است، نزدیک ترین راه ولایت است که ما دسترسی نداریم! آن نزدیک ترین راه است به سمت بالا که ما دسترسی نداریم؛ امّا یک نزدیک ترین راه دیگری هم هست. اگر ما نتوانستیم مهمان خدا بشویم، می توانیم میزبان او باشیم. فرمود: أنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۲
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

بزرگترین!

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸ ب.ظ

بزرگترین درد ما این است که نمیفهمیم درد داریم.

بزرگترین عامل سرکوبگر استعدادهای ما این است که احساس نمیکنیم در استعدادهامون رشد نکردیم اولا نمیدونیم چه استعدادهایی و در چه حدی میتونیم داشته باشیم بعد راهشا نمیدونیم البته فک کنم اگه با تمام وجودمون رشد نیافتگیمون را درک کنیم راه تعالی و رشد و فلاحش را هم پیدا میکنیم یا برامون پیدا میکنن! 

همین!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۸
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

دل نوشته 4

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ق.ظ
بسم الله 
همچنان ذهنم درگیر این مساله ی استعدادهای آدمیه... فعلا خلاصه بنویسم تا زمان مناسبتری مفصل تر بنویسم...
نتیجه تا حالام اینکه الان همین استعدادهایی که داریم مگه در راه خدا استفاده میشه؟ آیا همین مقدار هم برا ما زیاد نبوده؟ برای چی همه ی استعدادها به کمال در ما شکوفا شده باشد وقتی با همین مقدار هم داریم در جهت معصیت حرکت میکنیم؟ آیا همینجوری بهتر نیس که هرکی از همین مقدار استعداد در راه خدا فقط استفاده کرد براش توسعه در استعداد رخ بده ؟ فقط یک مساله و پرسش بزرگ میمونه که آیا وقتی به نقص در استعداد پی بردیم و خواستیم اونها را در راه خدا استفاده کنیم و رشد بدیم مهمترین راهش چیه؟ مهمترین راهش اینه که برای رشدش برنامه بریزیم یا اینکه برای رشدش شب تا صبح در خونه ی خدا زار بزنیم؟ یا سعی کنیم همین استعدادها را کاملا مخلصانه در راه خدا به کار گیریم تا طبق سنتها و قواعد الهی به نحو مطلوبی این تکامل و رشد اتفاق بیفته؟ یا هر سه باهم انجام بشه؟ قرار شد مهمترینش را انتخاب کنیم...کدومشه به نظرت؟ یا دیگه چی میتونه باشه؟ آیا اگه از نظر عرف در استعدادی خوب بودیم خودمون باید باور کنیم که خوبیم؟ جایگاه اعتماد به نفس و افتقار و توکل به الله و رابطشون چیه؟ در هنگام انجام عمل باید توجهم به نقص و عجز و رشدنیافتگی استعداد باید باشه که موجب کمبود اعتماد به نفس و خرابی کار بشه یا شایدم موجب دستگیری خدا بشه و یا باید بگم نه من خیلی خوبم و اعتماد به نفس و انجام دادن به ظاهر خوب کار بشه یا بگم با توکل به ذات لایزالی خدا و با تکیه بر او منم خدایی خوبم در این استعداد و به واسطه ی اظهار فقر قبلی فعلا اعتماد به نفس داشته باشم؟
پ ن : شاید جای این نوشته ها توی دفترچه یادداشت شخصیم بود چون کمی رمزنگاری شده نوشته شده ولی خب نوشتیم دیگه...

ادامه:
اما برای اینکه بفهمیم عوامل رشد استعدادهامون چیه باید ابتدا موانعشون رابشناسیم. همینطور که گفتم ما در راه خدا که مصرف نکردیم هیچ در راه ضرر رسوندن به خودمون استعداهامون رو مصرف کردیم و آتیش هایی رو روشن کردیم و گرفتاریها و غل و زنجیرهای فراوانی در راه داریم اینها رو باید غفران حق شامل حالمون بشه پس باید به ائمه توسل و استشفاع کنیم و باید در راه برطرف کردن موانع و توبه ی حقیقی تلاش کنیم برنامه ریزی کنیم...
تا اندازه ای جواب سوالات بالا مشخص شد.
تا بعد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۳
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

انسان و زندگی1

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ


اولی: سلام رفیق! اعصابم خرده! بسی ناراحتم!

دومی: سلام برادر! چرا آخه؟ چه جور ناراحتی ایه که طبع شعرتم راه انداخته؟!

اولی: امروز داشتم از باغمون آلوچه میچیدم ، خیلی ناراحت شدم و به فکر فرو رفتم که چرا همه آلوچه هامون کرموئه؟! درسته که ما بهش نرسیدیم و ازش مراقبت نکردیم، ولی این آفت هایی که هست قبلا خیلی کمتر بوده و یا همین خشکسالی و سرمازدگی هرسال داره بدتر میشه؛ لحظه ای گرفتاریها و بدبختی های خودم یادم اومد و گفتم شاید این میوه نمایشی از وضع آدمای دور و برشه بلکه وضعش از اونها خیلی بهتره و یاد حرف آیت الله علی صفایی مرحوم افتادم!

دومی: آیت الله صفایی رو نمیشناسم؟ میشه معرفی کنید؟

اولی: نابغه ای در علوم تربیتی اسلامی که اثرات و کتابهای مفید زیادی در زمینه های مختلفی در عمر محدودشون به یادگار گذاشتن.

- خب چی می گفتن؟

- میگفتن ما در این چندین ساله که زندگی کردیم حتی شکوفه ای هم ندادیم چه برسه به ثمره و میوه که حالا کرم خورده باشه یا نباشه! ما از درخت هم کمتر بودیم تو زندگیمون. ما واقعا اینقدری که برای خرابی این میوه ها غصه می خوریم از خرابی و هدر رفتن آدما غصه نمیخوریم. این همه استعدادهایی که آدما دارن با گناهان و عوامل درونی و آفتها و عوامل بیرونی در حال هدر رفتن و حتی سرکوب شدنه. اون مقداری از این قابلیتهای بی نهایت انسان که رشد کرده در حال هرز رفتنه یعنی در جای خودش استفاده نمیشه و چه بسیاری از استعدادها که اصلا شناخته نمیشه و رشد نمی کنه.

- عجب عبرت و پند خوبی از قضایای اطرافت میگیری! معروفه میگن هر اتفاقی اطرافت میفته برات پیام و حرفی داره، یعنی همین واقعا.

- اتفاقا روایت هم داریم که: هیچ چیز نیست که چشمان تو آن را ببیند مگر آن که در آن موعظه ای است.

- عجب! حالا منظورت چیه که استعدادهای ما رشد نمیکنه و یا هدر میره؟ مثلا چه استعدادهایی؟

- هر نوع استعدادی که فکرشو بکنی و حتی استعدادهایی که خود انسان زیاد ازشون خبر نداره و باید با مطالعه و تحقیق و همچنین موشکافی نفسش پیداشون کنه. مثلا ابتدایی ترین استعداد و قابلیت انسان که نعمت حیات هست ببین چطوری در گوشه گوشه بلاد مسلمین با این جنگها به راحتی ازشون گرفته میشه. بیا بالاتر تا استعدادهایی که ما برای هم زیاد تعریف می کنیم از استعداد هوشی، حافظه، بدنی، علمی، عرفانی و حتی بیا بالاتر و اصل قضیه که کمتر به عنوان استعدادِ قابل رشد بهش توجه می کنیم: استعدادهای فطری انسان و قوه های غضب و شهوت و وهم و عقل و قلب و....

- راس میگی ما وقتی میگیم استعداد، حداکثر ذهنمون میره سراغ استعداد تحصیلی یا ورزشی و از اینجور چیزا. به استعدادها و ظرفیتهای اصلی و خاص انسان توجهی نمی کنیم. شاید به خاطر اینه که زیاد ازش اطلاعی نداریم و راه رشدشون هم برامون مشخص نیست.

- چه نکته ی جالبی گفتی! تا حالا بهش دقت نکرده بودم که برای رشد استعداد تحصیلی و ورزشی، راه و روش و ساختار مشخصی وجود داره ولی برای بقیه استعدادها ساختار فراگیر و یا حداقل راه مشخصی برای عموم وجود نداره. بیا با هم سعی کنیم اولا حد کمال استعدادهای اصلیمون رو پیدا کنیم تا بدونیم چقدر ضرر میکنیم اگه رشد نکنیم و بعد راه رشدی برای استعدادهامون پیدا کنیم و موانع درونی و بیرونیشو بشناسیم. البته نه اینکه از خودمون درآریم. خدا را شکر خدا لطفی کرده و راهها رو به ما نشون داده هم متنش هست هم الگوهای عملی کامل و تقریبا کامل در گذشته و حال. در وهله اول فقط کافیه ما به ضرورت و نیاز به رشد متعادل استعدادهامون پی ببریم و فایده شو بفهمیم و زیبایی و لذت به ثمر نشستن اونها و ضرر و خسرانی که از رشد نکردنشون میبینیم رو درک کنیم.

- به نظرت میشه قبل از اینکه وجودمون ثمره و میوه ای بده زیبایی و لذتشو درک کنیم تا ترغیب بشیم برای ثمره دادن؟

- به طور کامل که نه! ولی آیا کسی که خودش زیبا نیس نمیتونه از دیدن زیبایی لذت ببره؟ میشه با نگاه کردن به زیبایی ها و خوبی های آدمهای خوبی که بودن و یا هستن این شوق و عزم برای رشد کردن رو پیدا کرد. مولوی چطوری مولوی شد؟ با دیدن شمس. گاهی دیدن یک مومن متعادل نسبتا کامل انسان را آتیش میزنه و به جوشش وا میداره و عزم و اراده ای برای حرکت به سمت زیبا شدن به وجود میاره که نگو.

- آره مولانا شعری هم داره توی دیوان شمس؛ بعضی ابیاتش حاکی از همینه:

ای آفتاب حُسن برون آ دمی ز ابر........کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی زنم.........دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت.........شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر........کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد..........کو قِسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق..........من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

- احسنت! قشنگ بود. خلاصه ما به هر طریقی میتونیم باید این شیرینی و لذت به کمال رسیدن رو درک کنیم تا شوق به اون پیدا کنیم مثلا با خوندن احوالات، ویژگی ها و زندگی نامه های بزرگان و عارفان و کاملین طول تاریخ از امامان معصوم گرفته تا اصحاب و یارانشون تا بزرگان علم و عرفان و سیر و سلوک گذشته و حال. همچنین استاد راه داشتن و رفاقت با مومنان با صفا و با وقار و همراه که دیدنشون انسان را یاد خدا بندازه خیلی می تونه کمک کننده و پیش برنده باشه. تا کم کم لیاقت و ظرفیت مشاهده وجه الله حضرت بقیه الله هم نصیب آدمی بشه و از نور اون حضرت نور بگیریم. برای شروع، کتاب "رویای نیمه شب" رو میدم بخونی من به تازگی خوندم خیلی قشنگ و جالبه و انسان رو به فکر خوبی ها میندازه و دلو هوایی میکنه.

- باشه حتما! خیلی ممنونم!

- تازه این گرایش به جمال و زیبایی معنوی و دوست داشتن خوبی ها و خوبها قسمتی از ویژگی های فطری ما هستش. ان شاالله باید این مورد را به همراه بقیه موارد دقیق تر بررسی کنیم و راهی برای رشدش پیدا کنیم. ادامه بحث باشه برای بعد. فعلا باید برم برای همین هایی که تا الان بحث کردیم فکری کنم. واقعا دارم عمرم رو به بطالت و بی ثمری می­گذرونم. خوبه تا اینجای بحث رو برای خودم جمع بندی کنم. ان شاالله بعدا فرصتی بشه بیشتر صحبت کنیم.

- ان شالله! فعلا خداحافظ برادر!

- یا علی مدد رفیق!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۸
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

طرح 2: معضلات موجود از کجا نشات می گیرد؟

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم


یکی از سوالات مهمی که ذهن همه انسانها و بالاخص سیاستمداران و دانشمندان علوم انسانی را در جامعه امروز به خود مشغول کرده است این است که معضلاتی که پس از عصر صنعتی شدن در جوامع به وجود آمده است به چه دلیل به وجود آمد و راه برون رفت از آنها چیست؟ معضلاتی در همه ابعاد و زمینه ها از قبیل فرهنگ، اقتصاد، محیط زیست، اجتماع، تربیت، اخلاق و غیره. به نظر نگارنده و بسیاری از متفکرین داخلی و خارجی دیگر مشکل اصلی و اساسی موجود به مدل ها و ساختارهای مختلف موجود و مبنای آنها برمی گردد. مدل ها و ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، اداری و غیره که زیربنای تمدن موجود را می سازند دارای ضعف ها و نقص های عمیقی هستند و بر پایه ها و مبانی سست و نادرستی بنا شده اند. ساختارها و سیستم هایی که از غرب وارد ساختار کشور شده اند حتی در خود غرب به بن بست رسیده اند و خود غرب به دنبال سیستم های جایگزین می گردد ولی غرب زده ها با شیفتگی هرچه تمام تر، هنوز غرب را به خاطر زرق و برق ظاهری یا نظم ظاهرش آرمان شهر خود می پندارند. غافل از اینکه یک گاوداری صنعتی هم دقیق ترین نظم و سیستم را دارد ولی آیا آرمان و هدف جامعه ی انسانی با یک گاوداری صنعتی یکی است؟ اهداف و آرمان هایی که پایه ی تمدن غرب را تشکیل داده است برای انسان مفید نبوده و مشکلات و معضلات فراوانی برای بشر به دنبال آورده که شواهدش مشهود و قابل تحقیق است. این بن بست های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی فعلی را نمی توان صرفا با گمان و عقل محدود بشری حل کرد و اگر هم بشود موقت خواهد بود و مشکلات جانبی عظیم تری به بار خواهدآورد چون علوم فعلی جامع نگری لازم را ندارد و این علوم نیاز به یک جهان بینی درست و جامع دارد. تا کی بشر با گمانهای خود راه سعی و خطا را طی کند آیا وقت آن نرسیده است که به منبع حقایق مراجعه کند؟ بر طبق آیه 28 سوره مبارکه نجم گمانهایی که مردم میزنند برای رسیدن به حقیقت کافی نیست و سودی نمی رساند پس باید حقیقت را از منابع اصلی آن گرفت.

تنها راه حل نجات بشر امروز تولید علوم، مدلها و ساختارهای درست، جامع و جدیدی است که بتوان به درستی شان اطمینان و یقین پیدا کرد و هیچ راه اطمینانی به جز رفتن به سرچشمه ی علوم حقیقی یعنی جهان بینی اسلامی نیست و دو منبع قرآن و علم اهل بیت می تواند راه های درست و مطمئنی به روی ما بگشاید. علوم انسانی موجود که اکثرش با عقل و قلب رشد نیافته غرب نوشته شده باید اسلامی شود و بر مبنای قرآن و حدیث بازتولید شود تا بتوان بهترین مدل ها و ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تربیتی و غیره را از آنها استخراج کرد و سپس سیاستگذاری درستی بر مبنای آنها در این زمینه ها انجام داد. جامعه ی ما به ظواهر تمدن خیلی رسید ولی از باطن آن غافل شد. در دوره ای رشته های مهندسی و پزشکی به خاطر داشتن بازار کار خوب و حقوق خوب اقبال بیشتری شد و رشته های انسانی که زیربنای یک تمدن سالم را تشکیل می دهند رها شد و این شد که در ظاهر پیش رفتیم ولی در باطن پوک و پوچ شدیم، مشکلات بروز پیدا کرد و از هویت اصلی خود فاصله گرفتیم و هجمه های فرهنگی غرب ما را که ضعیف شده بودیم تحت تاثیر قرار داد و فسادها به بار آورد. تا نرم افزار یک سیستم درست کار نکند سخت افزار آن جز ضرر و فساد به بار نمی آورد. ماشینی که جهتش به سمت دره باشد هرچه قوی تر و سرعتش بیشتر باشد سقوطش بیشتر و سهمگین تر خواهد بود. بزرگترین وظیفه ی نخبگان کشور در حال حاضر تولید علم دینی و علوم انسانی برگرفته از منابع اسلامی است. و این جهت گیری در علوم حتی در علوم تجربی و پزشکی و مهندسی نیز اثر خواهد گذاشت و افق های جدیدی باز خواهد کرد. (مبنای طب سنتی یا آثار معماری و مهندسی دوران تمدن اسلامی در قرنهای چهار و پنج هجری و یا دوران صفویه شواهد و نمونه های خوبی برای این ادعاست). این علوم و ساختارهای اسلامی پایه و اساس تمدن نوینی است که علاوه بر رفع مشکلات تمدن غرب، متناسب با هدف خلقت انسان است و ان شاالله زمینه سازی ای باشد برای تحول نظام جنگلی موجود در جهان تا با ظهور منجی موعود راهی برای تحول اساسی انفس و تعادل واقعی در جان ها و رفع کاستی ها فراهم شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۴
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

طرح 1 :«هرکسی بعثتی دارد»

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ب.ظ



 زندگی پر از کارها و مشغله های اغلب از پیش تعیین شده و یا گاهی جدید است اما آیا ما آفریده شده­ایم تا به هر قیمتی شده زندگی کنیم یا زندگی می­کنیم تا قیمتی شویم؟ و آیا معیاری برای قیمت­گذاری روی زندگی ها وجود دارد؟ مثل معروفی است  که می گویند "هرکسی را بهر کاری ساختند"؛ به راستی تا حالا از خود پرسیده ایم مرا برای چه کاری ساخته اند؟

 یک سری از وظایف، عمومی اند و برای همه یکسان و بعضی دیگر مربوط به نقش خاص فرد است و برای هرکس متفاوت. همه­ی انسان ها نیاز دارند رشد کنند و با عبودیت تا جایی کامل و مقرب بشوند که لیاقت ملاقات خدا در بهترین و کامل ترین حالت نصیبشان شود و همه­ی انسانها برای رسیدن به این هدف، هم وظایف مشترک یکسان و هم وظایف خاص متفاوتی دارند. بنابراین وظایفی وجود دارد که برای هرکسی فرق می­کند؛ هرکسی با توجه به شاکله­ی خاص خود، موقعیت خاص اجتماعی، نیاز خاص جامعه، استعدادی خاص یا علاقه ای خاص و... وظایف متفاوتی دارد. در این بین کسانی هستند که اطرافیان خود را زنده به گور می­کنند به این معنی که ویژگی های خاص فرد را نادیده می گیرند و دیگری را مجبور می کنند در طریق خاصی که خود دوست دارند حرکت کند؛ مثلا بعضی افراد ثروت آفرینی را اولین و بهترین معیار برای انتخاب راه زندگی قرار می دهند و با آن معیار خود و دیگران را مجبور می کنند که فلان راه خاص را انتخاب کنند و چه ظلم بزرگی می کنند افرادی که با معیارهای من درآوردی دیگران را به نقش های نامتناسبی مجبور می کنند غافل از اینکه خالق و هادی خلق برای هرکسی نقشی معین کرده و معیارهایی برای انتخاب راه حرکت آن ها مشخص کرده است؛ معیاری که در آن به ویژگی های خاص افراد توجه شده و متناسب با هدف زندگی آنهاست و آن این است که هرکسی ببیند با توجه به ویژگی های خود بهترین خدمتی که می تواند به "ولی خدا" بکند چیست؟ چراکه هرکسی نقش خاصی در عالم دارد و به رسالتی و وظیفه­ای مبعوث است و به میزانی که آن وظیفه همراهی با اهداف ولی باشد خدا به همان میزان روی آن فرد حساب باز می­کند چنان که خداوند متعال به پیامبر (ص) می­فرماید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(سوره انفال، آیه ٦٤) تبعیت و همراهی با ولی، ملاکی برای محاسبه­ی خداست.

 اما چند نکته درباره­ی اینکه چطوری این نقش و وظیفه­ ی خود را بشناسیم و انتخاب کنیم؟ اولا در این راه نباید به کم قانع شد  باید بلندپرواز بود و بالاترین ها را خواست و بهترین و بالاترین خدمت ها را انجام داد؛ ارزش انسان کم نیست و نباید خود را کم  دانست و کم فروخت. دوما اینکه نمی توان گفت هر کاری راحت تر است و مشکلات کمتری برای رسیدن به آن وجود دارد بهتر است بلکه گفته اند «مَا خُیِّرَ عَمَّارٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ إِلَّااخْتَارَأَرْشَدَهُمَا...» عمار همیشه بین دوکار خیر، کار سخت تر را انجام میداد. این حدیث در صدد این است که یک ضابطه کلی به ما بدهد. ضابطه کلی این است که انسان در امور خیر سراغ کار سخت تر برود؛ و سومین نکته اینکه باید به خدا حسن ظن و اعتماد و توکل داشت چرا که امام جواد (ع) می فرمایند: اعتماد به خدا بهای رسیدن به هر چیز گرانبهایی است و نردبان رسیدن به هر مقام رفیع و بلند است. در پایان باید شناختِ وظیفه و توفیق در انجام رسالت خود را با خشوع و تضرع و ناله از خدای متعال طلب کرد و به چیزی که رب هادی میدهد راضی و خشنود بود تا به سر منزل مقصود رسید چرا که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرمایند: هرکس خالصانه ترین عبادتها را پیش فرستد خداوند بهترین مصلحتها را برایش مقدر میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۵
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

دلنوشته 3

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

قتل الانسان ما اکفره...

بمیرد انسان چقدر ناسپاس است...

گفتم از گوشه ای از بحث شروع کنم بعد به سراغ اصل موضوع برم...

پس خدایا ابتدا به خاطر همه ی غل و زنجیرهایی که تا چند مدت پیش بر من مسلط بود و به صورت نرمی برداشته شد بینهایت و تا ابد سپاسگزارم و ان شالله توفیق سپاسگزاری همیشگی این نعمت را به صورت اتم و اکمل به من ارزانی بداری...

اما دوما اینکه من شکایت داشتم در ابتدا ولی انصاف در این بود که اول سپاسگذاری کنم بعد شکایت چراکه نعمت و خیر از تو ناشی شده بوده ولی بدبختی و شقاوت و شر از من نشات گرفته ولی میخوام شکایتشو نزد تو بیارم بالاخره مِلک توام مُلک توام قائم به توام... خدایا آیا راه عبودیت تو اینه که به رشدنیافتگی هامون قانع و راضی باشیم؟ خدایا آیا این که میگن انسان باید به کمال مطلق برسه با اینکه میگن هرکسی استعدادهای خاص خودشو داره تناقض نداره؟ آیا استعدادهای معنوی و اخروی هرکس میتونه برابر بشه فقط استعدادهای مادی و دنیوی هرکس فرق میکنه! ؟

پس هرکس با استعدادهای مادی محدود خود میتونه استعدادهای معنوی و روحی خودش رو شکوفا کنه؟! نه بابا الکی فلسفه نچین مگه میشه مثلا یکی قدرت درک بسیاری از معارف رو نداشته باشه بعد باز روحش به همون اندازه ی یک علامه ی عارف پیشرفت معنوی کنه؟! خب آره میتونه دیگه اینهمه میگن فلانی در بهشت هم نشین و هم درجه ی پیامبر و اولیا هستند همینه دیگه... باشه خدا از لحاظ اخروی نسبتا قانع شدم ولی کسی که با استعدادهای بیشترش توی دنیا تونسته خدمت بیشتری به بشریت برای پیشرفت معنوی کنه با اون کسی که به دلیل رشد نیافتگی استعدادهای مادیش نتونسته کار زیادی بکنه اجر و مزدشون یکیه؟

چه بسا شاید اونی که از لحاظ معنوی رشد واقعی پیدا کرده باشه خب از لحاظ مادی هم میتونه خودشا رشد بده یا مثلا اگه از تو بخواد تو بهش رشد میدی... مثلا حضرت موسی وقتی به پیامبری مبعوث شد گفت پس خدایا به من شرح صدر بده، کار مرا آسون کن، گره های زبان مرا باز کن تا سخنم را بفهمند و یاوری از خاندان من برای من قرار بده برادرم هارون را، و پشت مرا به اون گرم و محکم کن و در کار من شریکش کن تا تو را بسیار ستایش و بسیار یاد کنیم که تو بر حال ما آگاه بوده ای! و اجابت شد دعاش . خب میتونست بگه خدایا من امکانات کافی ندارم شرح صدر لازمو ندارم کارم دشواره، نمیتونم، زبون گفتنشو ندارم یاور و یاوری که پشتم به اون گرم و محکم باشه ندارم پس تکلیفی هم بر گردن من نیست و من اینجور تکلیفی ندارم که برم با فرعون دربیفتم من باید برم مثلا برای شهر خودمون مقاله بنویسم!!!!! 

خدایا خیلی مساله پیچیده هست ولی مهم هم اینه که من فقر خودمو به تو اظهار کردم رشدنیافتگی ام را به من نشون دادی و مرا آگاه کردی از نقایص و عیوبم و مرا شکستی چه شکستنی! پس خودت هم دوباره بساز...شاید اونی که از لحاظ معنوی رشد کرده ولی رشد دیگه ای نکرده به وظیفش آگاه نیس و نقص خودش رو هم نفهمیده و دعایی هم برای رفع نقص و اظهار فقری نکرده و اگر کرده مصلحت تو بر این بوده که اجابت نشه...

به هر حال من نظریه ی انسان کامل در همه ی زمینه ها را بیشتر میپسندم تا انسان رشد یافته صرفا در زمینه ی معنوی و اخروی که شاید اسمشو بذارن عبودیت و رضایت از قضای الهی ولی آخه اینجور با میزان بودن حضرت علی تناقض داره! حضرت علی قوی ترین آدم زمان خودش بود که این قوت از لحاظ بدنی هم فقط از ناحیه ی بدن صادر نمیشد از قوت روحشون بوده پس هرکس قوی باشه از لحاظ روحی باید نتیجش این باشه که از لحاظ بدنی هم قوی هست. حضرت علی در نهایت فصاحت و بلاغت بود و این فصاحت و بلاغت اگرچه ریشه ی مادی هم داشته باشه ولی به نظرم رشد معنوی خیلی در رشد این استعداد تاثیر داشته و همینطور همه ی استعداهای عقلی و روحی و .... غیره. پس چرا ما به کم راضی شدیم و حرص من از اینه که اسم این کارمون رو میذاریم رضایت به قضای الهی و میگیم هرکسی یکسری استعدادهای مخصوص به خودش داره و از این حرفا... "نه بابا تو با خدا بساز خدا کارو درست میکنه خدا هادی است خدا کافی است"(نقل از آیت الله بهجت)

پس ای خدایی که غل و زنجیرهای بسیار بزرگی رو از من برداشتی من نمیدونم قضیه چی هست و چی نیست فقط از تو میخوام این غل و زنجیرهای کوچکتر و برای من بزرگ، هم از من برداری من میخوام برای تو کار کنم برای تو باشم به اشد طریق، پس تو هم به اشد طریق پشت من باش. من وظیفه ی ذاتی ام بوده که در خدمت تو باشم ولی اینکه تو پشت من باشی جدای از اینکه وظیفه ی تشریعی ای هست که خودت بر خودت فرض و واجب کردی که پشت یاورانت باشی از ذاتت هم جز این انتظاری نمیرفت که تو از ما به ما عاشق تری! از اشتیاق ما به تو،تو بیشتر مشتاق مایی با اینکه تو نیازی نداری نمیداونم پس چرا؟! چرا واقعا؟ جز اینکه چون تو لطیف مطلقی؟ رحمت مطلق، جود مطلق، کرم مطلق، فضل مطلق، حبیب و محبوب مطلق، جمیل مطلق و یحب الجمال پس با فکر ما سنجیده نمیشی... شرمنده از اینکه نشناختیم تو را با دل و ندیدم تو را و اگر دیدیم چشم پوشیدیم، دیگری برای ما بزرگتر جلوه کرد. توهمات ما واقعی تر بود برای ما از بزرگی تو... معذرت میخوام واقعا تا خودت دست ما را نگیری همین روند پیش خواهد رفت پس یاعلی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۰
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

دلنوشته 2

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۷ ب.ظ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم(خدایا شرمنده که بعد از پایان درددلم اسمتو نوشتم اینم دلیلی دیگر بر پاراگراف آخر منه ولی چون آخرش با شما ختم شد گفتیم اولش هم با شما نوشته بشه)
بعضی حرفا هست اونقدر مهم ولی سری اند که به هیچ کی غیر خدا نمیشه گفت و نباید گفت و اصلا آدم میلی نداره برای دیگری بگه و سودی هم در گفتنش نمیبینه بلکه خیلی هم ضرر داره مخصوصا توی وبلاگ...
پیروی پست قبلی میخوام بگم تنها وقتی حرفی برای زدن داری که حرفی برای گفتن نداشته باشی!!! یعنی گفتگوی اصلی گفتگویی است که فقط به خدا میشه گفت و به خدا گفته میشه...
(دیگه چیزی نمیخواستم بنویسم ولی نمیدونم چی شد این مطالب پایین هم به عنوان درددل نوشتم!) 
جدی جدی اینهمه فلسفه و عرفان و کتاب خوندیم و زندگی رو تجربه کردیم آخرش نفهمیدیم چیکار باید بکنیم دقیقا توی عالم!!! خیلی پیچیده است !!! کاش مولامون بود دلمون گرم بود بهش، کاش میتونستیم بریم خصوصی باش مشورت کنیم که ای آقای من مولای من سید من پدر من عشق من ای که یک گوشه نگاهت غم عالم ببرد ای بهترین دوست، کاملترین مخلوق، زیباترین انسان!، بقیه الله ، وجه الله، قدرت الله، دوست داشتنی ترین! ابرقدرت!، من الان چیکار کنم من کلا چیکار کنم؟ فرض میکنم الان از هردوجهان آزادم، آزادِ آزاد؛ مثل وقتی که حضرت آدم (علی نبینا و آله علیهم السلام) برای اولین بار به زمین هبوط کرد. اگر بگید مثل حضرت آدم فقط چهل سال گریه کن میکنم چرا که الان هم حالم فقط گریه را می طلبه. اگر شرایط همون جور بود شاید ما هم همون کارو میکریدم. ولی الان شرایط به مراتب سختتر و وظایف سنگین تره. برادرا! باید ضمن 40 سال گریه و توبه، بینهایت کارهای دیگه باید بکنیم و ما در این زمان متولد شدیم پس میتونیم! هرچند ما مستضعفیم ولی میتونیم تصمیم بگیریم مستضعف نمونیم...
راستی یه چیزی گفتم که باید معذرت خواهی کنم...گفتم کاش مولامون بود و میتونستیم خصوصی باشون مشورت کنیم و صحبت کنیم اولا که میگم مشورت چون به نظرم آخرش اونها هم میخوان خودمون انتخاب کنیم و مستقل باشیم و اگر که دستور بدن که خیلی کارمون راحتتر میشه و خوشحالتر  و ممنون تریم... دوما اینکه مگه مولامون نیست؟مگه الان نمیتونیم خصوصی باشون صحبت کنیم؟ بلکه الان شاید سرشون خلوت تر باشه راحتتر بشه گیرشون آورد باشون حرف زد ولی آخه چطوری؟ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! آقا ما بخیل، شما که صاحب کرمی، دست ما را بگیر بیار بالا...آقا درسته ما دستمون غل و زنجیر کردیم که نتونی دستمون رو بگیری اما خونواده ی شما بودند که اسرا و برده ها را آزاد میکردن آقا ما با بی تربیتی یتیمی بزرگ شدیم ولی خدا توی قرآن به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم گفتند ما تو را یتیم یافتیم پس پناه و ماوا دادیم پس تو هم یتیمان را از خود نران و پناه بده گمراه و سائل را شما خانواده(نسل اندر نسل (اولاد کرام)) هدایت میکنید و دستگیری میکنید و از در خونتون رد نمیکنید نمیدونم دیگه چی بگم...چی بگم که خودمو گول بزنم که شما رو میخوام ولی از در اتاق بیرون نرفته یادم بره حالم عوض بشه دنیا جلوه کنه حب نفس خودنمایی کنه و فریبم بده ولی من یادم میره شما که یادتون نمیره من لحظاتی سائلتون بودم به شما پناه آورده بودم اگه پناهم داده بودید که جایی دیگه نمیرفتم... 
خدایا معروفه که میگن برای داده ها و نداده ها شکرت ولی به نظر من باید از این شکر توبه کرد و تو را منزه دونست از این شکر و تسبیح کرد تورا قبلش...چون خدایا من به همه ی داده ها و نداده هایت راضی ام وشکر میکنم به جز اینکه خودت را به من نداده ای و من در فقدان تو هیچ ندارم جز حیاتی که به معصیت و دوری تو میگذره خدایا من نمیتونم بر این نداده ات شکر کنم من ازت گله دارم من اینقدر بدبختم و تو را واقعا نمیخوام و ندارم که حتی چون فهمیدم بقیه ی نداده هایت و نداشته هایم به خاطر این بوده که تو را ندارم و برای اینکه بقیه ی چیزها را داشته باشم تو را طلب میکنم. خدایا میخوام تو را برای کامل شدن خودم نخوام بلکه به خاطر دوست داشتنی بودن تو و لیاقت تو برای بنده ی محض بودنِ من، بخوام...خدایا خسته شدم از این زندگی که مثل مرغ های توی باغچمون زندگی میکنیم هر از چندگاهی آب و دونه ی بیشتری بهمون میرسه خوشحال میشیم و ورجه وورجه میکنیم اگه روزی بهمون چیزی نرسه بیحال و نالان گوشه ای کس میکنیم من این زندگیو نمیخوام میخوام همش با تو بگذره ولی درست بگذره حتی فکر میکنم زندگی عارف ترین عرفای ما هم نقایصی داشته نسبت به زندگی ایده آل، البته خودشون هم میگن ما نسبت به حضرات معصومین هیچیم ولی ما نمیفهمیم یعنی چی فکر میکنیم فقط مسائل معنوی رو میگن نه حتی توی مسائل مادی و زندگی عادی دنیوی هم مشکلات و نقایص فراوانی در قبال وظایفشون داشتند آخه هرچی فکر میکنم حد یقفی برای جهاد در زندگی نمیشناسم و چه کسی حق جهاد را به جا آورده به جز حضرات معصومین که حق جهاد را به جا آوردند!
 خدایا ما را به *غیر* *خود و خودی* مشغول نکن... الهی آمین
شاید کمی پراکنده نوشتم ناشی از پراکنده بودن و حیرانی خودم بود...شاید هر بندی جداگونه خونده بشه بهتره...کمی هم پیچیده نوشتم اینم ناشی از پیچیده بودن مساله بود...گفتم دنیای پیچیده و عجیبی داریم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۷
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام

هیچی ازم نمونده

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۳ ب.ظ

✅✅تا ناى نالیدن دارى و تا آنجا که توان دارى ولادتى نیست، راه آنجا آغاز مى‌‏شود که تو به پایان مى‌‏رسى.✅✅


دیگه نای نالیدن هم ندارم خدایا کی مرا پر می کنی؟

هیچی ازم نمونده  اما خوشحالم چون از حالت عادی داشتن هم متنفرم و بیچاره کسی که فک میکنه چیزی هست و چیزی داره!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۳
بی تو بی نامم ولی هم نام مرتضی ام